دواملغتنامه دهخدادوام . [ دَ ] (ع اِمص ) پایداری . ثبات . پایندگی . پیوستگی . (یادداشت مؤلف ). همیشگی . (آنندراج ) (السامی فی الاسامی ) (دهار) : این کمال ملک او جوید به سعد از اختران وآن دوام عمر او خواهد به خیر از کردگار. منوچهری .<b
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دَ ] (ع مص ) پایدار شدن . پاییدن . ماندن . ایستادگی کردن . (یادداشت مؤلف ). همیشه بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 40) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همیشگی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح فلسفی ) شمول نسبت چیزی
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دُ ] (ع اِ) سرگیجه و دوار. (یادداشت مؤلف ) (از آنندراج ). گردش سر. (منتهی الارب ).
دوام کردنلغتنامه دهخدادوام کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاییدن . پایستن . پایدارماندن . پایداری کردن . (یادداشت مؤلف ) : آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل خوش بود دریغا که نکردند دوامی . سعدی .|| مداومت کردن : کرز؛ دوام کردن بر خوردن ق
حد دوامendurance limit, endurance strengthواژههای مصوب فرهنگستانبیشینهتنشی که یک قطعه میتواند، بدون شکست ناشی از خستگی، در فشار حاصل از تعداد مشخصی دور، معمولاً در حدود 106 دور، تحمل کند
دوامکلغتنامه دهخدادوامک . [ دَ م ِ ] (ع اِ) ج ِ دامکة، به معنی محنت و بلا. (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به دامکة شود.
دوامةلغتنامه دهخدادوامة. [ دُوْ وا م َ ] (ع اِ) بادپر. ج ، دُوّام . (منتهی الارب ). گردنا. (زمخشری ). گردنای . (دهار). گردناک . بازیی است . ج ، دوامات . (مهذب الاسماء). مِقَثَّة. مِطَثّة. (السامی فی الاسامی ). گردنای و آن رابه مکبع یعنی تازیانه زنند تا بگردد. فلکه ای که کودکان ریسمانی بدان بست
دوامیسلغتنامه دهخدادوامیس . [ دَ] (ع اِ) ج ِ دومس . (منتهی الارب ). || ج ِ داموس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دومس و داموس شود.
دوامیسلغتنامه دهخدادوامیس .[ دَ ] (اِخ ) نام بنایی به قرطاجنه از بلاد اندلس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به الحلل السندسیة ص 208 شود.
دوامکلغتنامه دهخدادوامک . [ دَ م ِ ] (ع اِ) ج ِ دامکة، به معنی محنت و بلا. (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به دامکة شود.
دوام کردنلغتنامه دهخدادوام کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاییدن . پایستن . پایدارماندن . پایداری کردن . (یادداشت مؤلف ) : آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل خوش بود دریغا که نکردند دوامی . سعدی .|| مداومت کردن : کرز؛ دوام کردن بر خوردن ق
دوامةلغتنامه دهخدادوامة. [ دُوْ وا م َ ] (ع اِ) بادپر. ج ، دُوّام . (منتهی الارب ). گردنا. (زمخشری ). گردنای . (دهار). گردناک . بازیی است . ج ، دوامات . (مهذب الاسماء). مِقَثَّة. مِطَثّة. (السامی فی الاسامی ). گردنای و آن رابه مکبع یعنی تازیانه زنند تا بگردد. فلکه ای که کودکان ریسمانی بدان بست
دوامیسلغتنامه دهخدادوامیس . [ دَ] (ع اِ) ج ِ دومس . (منتهی الارب ). || ج ِ داموس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دومس و داموس شود.
دوامیسلغتنامه دهخدادوامیس .[ دَ ] (اِخ ) نام بنایی به قرطاجنه از بلاد اندلس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به الحلل السندسیة ص 208 شود.
مدواملغتنامه دهخدامدوام . [ م ِدْ ] (ع اِ) چوبکی است که بدان جوشش دیگ فرونشانند. مدوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
بیدواملغتنامه دهخدابیدوام . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دوام ) که پایندگی ندارد. ناپایدار. مقابل بادوام . بدون دوام . بی ثبات : باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم ... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است بیدوام و ثبات . (کلیله و دمنه ).در حسن بی نظیری
ابوالدواملغتنامه دهخداابوالدوام . [ اَ بُدْ دَ ] (اِخ ) ملک الظافر، مُشَمّر. رجوع به ملک الظافر شود.