دورنمالغتنامه دهخدادورنما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) دورنماینده . که از دور بنماید. که از دور نموده شود و نمایان گردد. || (اِ مرکب ) منظره . چشم انداز. منظره که از دور ببینندش . (یادداشت مؤلف ).آنچه به چشم آید از دورجای .
دورنمافرهنگ فارسی عمید۱. عکس یا پردۀ نقاشی که منظرۀ دور را نشان بدهد، مانند کنارۀ آسمان یا کنارۀ دریا یا کوهسار و سبزهزار.۲. چشمانداز؛ منظرۀ باصفا در بیابان و کوهسار.
دورنمادیکشنری فارسی به انگلیسیbackdrop, background, bird's-eye view, landscape, panorama, perspective, prospect, scene, scenery, sight, spectacle, view, vista
دورنماسازلغتنامه دهخدادورنماساز. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) ترسیم کننده ٔ دورنما. نقاشی که دورنما کشد. (یادداشت مؤلف ). نقاشی که تابلو و کارهای هنری خود را به کشیدن منظره ها وچشم اندازهای دور اختصاص دهد. رجوع به دورنما شود.<b
منظر طبيعيدیکشنری عربی به فارسیخاکبرداري وخيابان بندي کردن , دورنما , منظره , چشم انداز , بامنظره تزءين کردن
دورنماسازلغتنامه دهخدادورنماساز. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) ترسیم کننده ٔ دورنما. نقاشی که دورنما کشد. (یادداشت مؤلف ). نقاشی که تابلو و کارهای هنری خود را به کشیدن منظره ها وچشم اندازهای دور اختصاص دهد. رجوع به دورنما شود.<b