دوشیدنلغتنامه دهخدادوشیدن .[ شی دَ ] (مص ) خارج کردن شیر از پستان . (ناظم الاطباء). شیر از پستان برآوردن . (از آنندراج ) (از غیاث ).فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن : هدب . احتلاب . محالبه . حلاب . (یادداشت مؤلف ). استمراء. (دهار). حلب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) <span class="h
دوشیدنفرهنگ فارسی عمیدبیرون آوردن شیر از پستان گاو، گوسفند، و مانند آنها با دست؛ شیر از پستان بیرون کشیدن؛ دوختن.
دوسیدنلغتنامه دهخدادوسیدن . [ سی دَ ] (مص ) چسبیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ). دبق . لصق . لزق . چسبیدن چیزی به چیزی . (فرهنگ جهانگیری ) (یادداشت مؤلف ). چسبیدن . (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار). بشلیدن . (صحاح الفرس ). پیوستن . (ناظم الاطباء). عسق . (دهار). ملحق شدن . (فرهنگ ج
دوسیدنفرهنگ فارسی عمید۱. چسبیدن؛ چسبیدن چیزی به چیز دیگر.۲. خود را به کسی وابستن.۳. چسبیدن برای مکیدن.
دوشیدنیلغتنامه دهخدادوشیدنی . [ شی دَ ] (ص لیاقت ) لایق و سزاوار دوشیدن . درخور دوشیدن . || حیوان شیرده . (ناظم الاطباء). گاو. گوسفند و بز و جز آن که از آن شیر دوشند. دوشا. دوشائی . دوشایی : دگر چارپایان دوشیدنی ز گستردنی و ز پوشیدنی . فردوسی
دوشانیدنلغتنامه دهخدادوشانیدن . [ شا دَ ] (مص ) دوشیدن . || دوشیدن کنانیدن و فرمودن . (ناظم الاطباء). متعدی دومفعولی دوشیدن است . (آنندراج ). به دوشیدن واداشتن . دوشاندن . به دوشاندن امر کردن . رجوع به دوشیدن شود.
دوشیدنیلغتنامه دهخدادوشیدنی . [ شی دَ ] (ص لیاقت ) لایق و سزاوار دوشیدن . درخور دوشیدن . || حیوان شیرده . (ناظم الاطباء). گاو. گوسفند و بز و جز آن که از آن شیر دوشند. دوشا. دوشائی . دوشایی : دگر چارپایان دوشیدنی ز گستردنی و ز پوشیدنی . فردوسی
فرودوشیدنلغتنامه دهخدافرودوشیدن . [ ف ُ دو دَ ] (مص مرکب )دوشیدن : امتراء؛ فرودوشیدن شیر را. (منتهی الارب ).