دوشینلغتنامه دهخدادوشین . (ص نسبی ) دیشب و شب گذشته . (ناظم الاطباء). دوشینه . دیشبین . (یادداشت مؤلف ) : تا خم می را بگشاد مه دوشین سرزهد من نیست شد و توبه ٔ من زیر و زبر. فرخی .شب دوشین شبی بوده ست بس خوش به جان بودم من آن شب
آزمایش دیویسون ـ گِرمِرDavison-Germer experimentواژههای مصوب فرهنگستانآزمایشی که در آن نقش پراش حاصل از عبور الکترونها از بلوری مانند بلور نیکل یا روی به نمایش درآید
دوسگنلغتنامه دهخدادوسگن . [ گ ِ] (ص مرکب ) دوسگین . چسبنده . (یادداشت مؤلف ). لزج . (یادداشت مؤلف ) : از غذاها هر چه خشک باشدیا سلب یا دوسگن غلیظ باشد و دوسگن را به تازی لزج گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به دوسگین شود.
دوسگینلغتنامه دهخدادوسگین . (ص مرکب ) سخت چسبنده . (ناظم الاطباء). دوسگن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوسگن شود.
دوشینهلغتنامه دهخدادوشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به دوش به معنی کتف و شانه . || بار بر دوش . (ناظم الاطباء).
دوشینهلغتنامه دهخدادوشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به دوش . (ناظم الاطباء). دوشین . دیشبینه . دیشبی . (یادداشت مؤلف ). به معنی دوش که شب گذشته باشد. (آنندراج ). || دیشب و شب گذشته . (ناظم الاطباء). شب پیش . دوشین . دوش . (یادداشت مؤلف ) <span class="hl
دیشبیلغتنامه دهخدادیشبی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به دیشب . دوشین . دوشینه . || (ق مرکب ) در تداول عامه دیشب ؛ همین دیشبی بخانه اش رفتم .
بیدار داشتنلغتنامه دهخدابیدار داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) بیدار کردن . || مانع خواب کسی شدن . وی را به حال بیداری نگاه داشتن : صبا باز با گل چه بازار داردکه هموارش از خواب بیدار دارد. ناصرخسرو.زیرا که تا بصبح شب دوشین بیدار داشت باده ٔ
دوزخ سرالغتنامه دهخدادوزخ سرا. [ زَ س َ] (اِ مرکب ) خانه ای چون دوزخ . سرایی چون جهنم از حیث معذب بودن شخص در آن . جای سخت پرعذاب : در خون نشسته ام که چرا خوش نشسته انداین خواندگان خلد به دوزخ سرای ری . خاقانی .چونکه ماهان چنان بهشتی ی
دوشینهلغتنامه دهخدادوشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به دوش به معنی کتف و شانه . || بار بر دوش . (ناظم الاطباء).
دوشینهلغتنامه دهخدادوشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به دوش . (ناظم الاطباء). دوشین . دیشبینه . دیشبی . (یادداشت مؤلف ). به معنی دوش که شب گذشته باشد. (آنندراج ). || دیشب و شب گذشته . (ناظم الاطباء). شب پیش . دوشین . دوش . (یادداشت مؤلف ) <span class="hl
پرندوشینلغتنامه دهخداپرندوشین . [ پ َ رَ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پریشبین . شراب و جز آن که دو شب بر آن گذشته باشد. (رشیدی ). پرندوشینه : دیدم از باده ٔ پرندوشین شیشه ٔ نیم بر کناره ٔ طاق .انوری .