دوغولغتنامه دهخدادوغو. (اِ مرکب ) آنچه در ته پاتیل بماند از آنچه روغن ازآن گرفته اند یعنی ثفلی که از مسکه بماند چون آن را بپالایند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (از صحاح الفرس ). آنچه بماند در ته دیگ بعد از آب کردن کره . کداده . قلده . خلوص . آلالاقه . قشده . (یادداشت مؤلف ).
دوغولغتنامه دهخدادوغو. [ غ َ ] (اِ مرکب ) آشی است که از دوغ آب بوده و آن را دوغبا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به دوغبا و دوغوا و دوغا شود.
دوغچلغتنامه دهخدادوغچ . [ غ ِ ] (اِ مرکب ) مواد ترشی که بعد از جوشانیدن کره جهت روغن در ته ظرف می ماند. (در تداول گناباد خراسان ). (یادداشت محمد پروین گنابادی ). دوغو. رجوع به دوغو شود.
دوغیلغتنامه دهخدادوغی . [ ی ی / ی ] (اِخ ) احمدبن احمدبن یوسف دوغی ، مکنی به ابوصادق . راوی است و از ابوبکر اسماعیلی و دعلج بن احمد و جز آن دو روایت دارد و به سال 417 هَ . ق . درگذشته است . (از لباب الانساب ).
دوغیلغتنامه دهخدادوغی . [ ی ی / ی ] (ص نسبی ) منسوب به دوغ که به معنی شیر چربی گرفته است . (از لباب الانساب ). || منسوب به دوغ که از ماست و کره جدا شده و به آب آمیخته است . || منسوب به دوغ که ماست آمیخته به آب بسیار است . || کسی که در خیابانها و کوچه ها و جاه
دوغی کلالغتنامه دهخدادوغی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلال ازرک بخش نور شهرستان بابل . واقع در 12/5 هزارگزی باختری بابل با 575 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری وراه آن مالروست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
دوغوالغتنامه دهخدادوغوا. (اِ مرکب ) دوغبا و هر غذایی که با دوغ پزند. (ناظم الاطباء). دوغبا. آش دوغ . آش ماست . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوغبا شود.
دوغچلغتنامه دهخدادوغچ . [ غ ِ ] (اِ مرکب ) مواد ترشی که بعد از جوشانیدن کره جهت روغن در ته ظرف می ماند. (در تداول گناباد خراسان ). (یادداشت محمد پروین گنابادی ). دوغو. رجوع به دوغو شود.
دوغوالغتنامه دهخدادوغوا. (اِ مرکب ) دوغبا و هر غذایی که با دوغ پزند. (ناظم الاطباء). دوغبا. آش دوغ . آش ماست . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوغبا شود.