دولت خانهلغتنامه دهخدادولت خانه . [ دَ / دُو ل َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) مرکز دهستان دولت خانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . واقع در24هزارگزی باختر قوچان دارای 287 تن س
دولت خانهلغتنامه دهخدادولت خانه . [ دَ / دُو ل َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از قصور صفویه در اصفهان است که به عالی قاپو شهرت یافته است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به عالی قاپو شود.
دولت خانهلغتنامه دهخدادولت خانه . [ دَ / دُو ل َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نامی است که اتابک ابوبکر پس از تصرف جزیره ٔ کیش بدان جزیره داد ودر تمام دوره ٔ استیلای اتابکان فارس نام متداول کیش دولت خانه بوده است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به
دولت خانهلغتنامه دهخدادولت خانه . [ دَ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ دولت و اقبال : ز دولت خانه ٔ این هفت فغفور سخن را تازه تر کردند منشور. نظامی .هر روز... دست اقبال در دولت خانه ٔ تازه بر وی می گش
دولتبهدولتgovernment-to-government, G2Gواژههای مصوب فرهنگستانتعامل برخط و غیرتجاری بین سازمانها و مقامات دولتی
دولتفرهنگ فارسی عمید۱. دارایی؛ ثروت؛ مال.۲. (سیاسی) زمان سلطنت و حکومت بر یک کشور.۳. (سیاسی) هیئت وزیران؛ نخستوزیر و وزیران او.۴. [قدیمی] آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] گردش نیکی به سود کسی.
دولتلغتنامه دهخدادولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از غیاث ). ثروت و مکنت و نعمت . (یادداشت مؤلف ) : پیر و
دولت منزللغتنامه دهخدادولت منزل . [ دَ / دُو ل َ م َ زِ ] (اِ مرکب ) دولت سرا. دولت خانه . خانه ٔ دولت و سعادت و نعمت . || در زبان محاوره تعبیری به ادب از خانه ٔ کسی . دولت سرا. دولتخانه : دولت منزل کجاست ؟. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولت سرا و دولت خانه شود.<br
اینچه شاهبازلغتنامه دهخدااینچه شاهباز. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان دولت خانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان قوچان و دارای 607 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کلاته آتشلغتنامه دهخداکلاته آتش . [ ک َ ت ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دولت خانه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
اینچه کیکانلولغتنامه دهخدااینچه کیکانلو. [ چ ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دولت خانه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان و دارای 244 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دولتفرهنگ فارسی عمید۱. دارایی؛ ثروت؛ مال.۲. (سیاسی) زمان سلطنت و حکومت بر یک کشور.۳. (سیاسی) هیئت وزیران؛ نخستوزیر و وزیران او.۴. [قدیمی] آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] گردش نیکی به سود کسی.
دولتلغتنامه دهخدادولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از غیاث ). ثروت و مکنت و نعمت . (یادداشت مؤلف ) : پیر و
خان دولتلغتنامه دهخداخان دولت . [ دُو ل َ ] (اِخ ) قریه ای است واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی قلعه ٔ پنجه ، نزدیک راه مربوط به علاقه داری درجه 2 زیباک حکومت درجه 3 اشکاشم که در حوزه ٔ حکومت اعلی بد
چشمه خردولتلغتنامه دهخداچشمه خردولت . [ چ َ م َ خ َ دَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای هرات است که در طرف راه مشهدبه هرات واقع شده ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 233).
خودبدولتلغتنامه دهخداخودبدولت . [ خوَدْ / خُدْ ب ِ دَ / دُو ل َ ] (اِ مرکب ) شما. آقا(از اصطلاحات فارسی زبانان هند است ). (ناظم الاطباء).
شوردولتلغتنامه دهخداشوردولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ص مرکب ) بدبخت . بداقبال : تا روز رستخیز بماند در او مقیم آن شوردولتی که بیفتد به چاه تو.سوزنی .
دیودولتلغتنامه دهخدادیودولت . [ وْ دَ / دُو ل َ ] (ص مرکب ) (از: دیو فارسی + دولت عربی ) تیزدولت . که دولت او را بقایی نبود و زود زوال پذیرد و برطرف گردد. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنکه دولتش را زود زوال باشد. (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از کسی که دولت او سریع الزو