دولخلغتنامه دهخدادولخ . [ ل َ ] (اِ) دولاخ . در تداول عامه ٔ گناباد. خراسان به معنی گرد و غبار است . (یادداشت لغت نامه ).
دولاخلغتنامه دهخدادولاخ . [ دُ / دو ] (اِ) غبار و گرد و خاک . (ناظم الاطباء). در تداول عامه ٔ جنوب خراسان دولَخ گویند.
دیولاخلغتنامه دهخدادیولاخ . [ وْ ] (اِ مرکب ) (از: دیو + لاخ ، لیک لهجه ٔ آذری ). (یادداشت مؤلف ). جا و مقام دیو را گویند چه لاخ معنی مکان است همچو سنگلاخ و رودلاخ . (برهان ). یعنی مکان دیو، چه لاخ بمعنی جای و مکان و این بیشتر به ترکیب گفته مانند سنگلاخ و رودلاخ واهرمن لاخ . (آنندراج ). مسکن د
دولخجهلغتنامه دهخدادولخجه . [ ل َ ج َ / ج ِ ] (اِ) گروهه ٔ ریسمان . (ناظم الاطباء). || نام مرغی . (ناظم الاطباء).
دولاخلغتنامه دهخدادولاخ . [ دُ / دو ] (اِ) غبار و گرد و خاک . (ناظم الاطباء). در تداول عامه ٔ جنوب خراسان دولَخ گویند.
دولهلغتنامه دهخدادوله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) دایره . (از برهان (فرهنگ جهانگیری ). || گردباد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). گردباد که آن را دیوباد نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). || زلف . (از برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ جهانگیری ). پ
دولخجهلغتنامه دهخدادولخجه . [ ل َ ج َ / ج ِ ] (اِ) گروهه ٔ ریسمان . (ناظم الاطباء). || نام مرغی . (ناظم الاطباء).