دژبانیلغتنامه دهخدادژبانی . [ دِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل دژبان . نگاهبانی دژ. پاسبانی دژ. کوتوالی : دژبانوی من بدین سبیل است دژبانی من بدین دلیل است . نظامی .|| (اِ مرکب ) (اصطلاح نظامی ) قسمتی از سازمان نظامی که افراد آن مأمور مرا
دژبانیفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) قسمت کوچکی از سازمان ارتش برای مراقبت در رفتار و کردار سربازان و افسران و جلوگیری از کارهای خلاف آنان.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] عمل و شغل دژبان.
دژبانیفرهنگ فارسی معین( ~.)(اِمر.) بخشی کوچکی از سازمان ارتش که وظیفة مراقبت از اعمال افسران و سربازان را به عهده دارد.
ذبیانیلغتنامه دهخداذبیانی . [ ذُب ْ ] (اِخ ) یا نابغه ٔ ذبیانی . زیادبن معاویةبن ضباب الذبیانی الغطفانی المضری . مکنی به أبی أمامة. شاعری است جاهلی از طبقه ٔ اولی از بطن ذبیان از مردم حجاز. ویرا ببازار عکاظ قبه ای از پوست سرخ می افراشتند و شعراء عصر مانند اعشی و حسان و خفساء و جز آنان بوی گرد
ذبیانیلغتنامه دهخداذبیانی . [ ذُب ْ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب به ذبیان که نام بطنی چند از اعراب است . (از سمعانی ).
نابغه ٔ ذبیانیلغتنامه دهخدانابغه ٔ ذبیانی . [ ب ِ غ َ ی ِ ذُب ْ ] (اِخ ) از اعاظم سخنوران عرب در عهد جاهلیت است . ابوالفرج اصفهانی نام و نسب او را چنین آرد: زیادبن معاویةبن ضباب بن جناب بن یربوع بن غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان بن سعدبن قیس بن عیلان بن مضر. (اغانی ج <span class
دژبانفرهنگ فارسی عمید۱. مٲموری که در دژبانی برای مراقبت در کردار و رفتار سربازان و افسران گماشته میشود.۲. (اسم) نگهبان دژ؛ نگاهبان قلعه و حصار؛ کوتوال؛ قلعهبیگی؛ دژدار.
دژبانولغتنامه دهخدادژبانو. [ دِ ] (اِ مرکب ) بانوی دژ. خاتون دژ : چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دژبانوی شیشه م چو گلاب . نظامی .دژبانوی من بدین سبیل است دژبانی من بدین دلیل است .نظامی .
دژبانلغتنامه دهخدادژبان . [ دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) قلعه بان . کوتوال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حاکم قلعه . (ناظم الاطباء). نگاهبان دژ. قلعه بیگی . دژدار : دژ و گنج و دژبان سراسر تراست چو آیی چنان کت مراد و هواست . فردوسی .مرا گ