دژبرولغتنامه دهخدادژبرو. [ دُ ب ُ / ب َ ] (ص مرکب ) (از : دژ + برو، مخفف ابرو) گره بر ابرو زننده .(برهان ). بدخوی . زشت خوی . روی ترش کننده و عبوس کننده . (ناظم الاطباء). || خشمگین . قهرآلود. (برهان ) بدخشم . (آنندراج ). خشم آلود. غضبناک :</sp
دژبروفرهنگ فارسی عمید۱. بداخم؛ گرهبرابروزده؛ ترشرو؛ بدخو؛ بدخلق.۲. خشمگین: ◻︎ یکی دژبروییست پرخاشخر / کزاو هست شیر ژیان را حذر (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
دبریلغتنامه دهخدادبری . [ دَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به دبر که قریه ای است از قراء صنعاء یمن . (الانساب سمعانی ).
دبریلغتنامه دهخدادبری . [ دَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به دَبَر که دهی است به یمن و از آنجاست اسحاق بن ابراهیم بن عباد محدث . (منتهی الارب ).
دبریلغتنامه دهخدادبری . [ دَ ب َ ری ی ] (ص نسبی ) رائی که بعد فوت حاجت در دل آید. (منتهی الارب ). || نماز که در آخر وقت گزارده شود. (و در این معنی بسکون وسط نیز آید نه بفتحین که آن لحن محدثان است ). (منتهی الارب ).
دژبرلغتنامه دهخدادژبر. [ دُ ژَ ] (ص مرکب ) مخفف دژبراز. دژبرو. خشمناک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز سرما و آوای دیو و هزبرز مار بپر واژدهای دژبر.اسدی .
دژلغتنامه دهخدادژ. [ دُ ] (ص ، پیشوند) زشت و بد. (انجمن آرا) (آنندراج ). بدکار.بدعمل . (ناظم الاطباء). دش . بد. سخت . زشت . اهل شر. ضد. خلاف . مزید مقدم است و معنی زشت و بد به کلمه دهد چون : دژآباد، دژآهنگ ، دژاگام ، دژاگامه ، دژآگاه ، دژآگه ، دژآلود، دژانگاه ، دژبر، دژبراز، دژبرام ، دژبرو،