دیبارویلغتنامه دهخدادیباروی . (ص مرکب ) نیک منظر و خوبروی . (ناظم الاطباء). دیبارخ . دیباچهره : همی بروی تو ماند بهار دیباروی همی سلامت روی تو و بقای بهار. فرخی .پرنیان خویی و دیباروی و از بخت منست مارت از دیبا و خار از پرنیان انگ
دباریلغتنامه دهخدادباری . [ دُ ] (اِخ ) (کنتس ...) معشوقه ٔ لوئی پانزدهم . متولد در وُکولر به سال 1743 و مقتول بوسیله ٔ گیوتین در انقلاب کبیر فرانسه بسال 1793 م . و رجوع به باری شود.
دباری هیامیملغتنامه دهخدادباری هیامیم . [ دِ هََ ] (اِخ ) تواریخ الایام . دیوان الایام . (ابن الندیم ). نام کتابی از تورات .
دیبارخلغتنامه دهخدادیبارخ . [ رُ ] (ص مرکب ) دیباروی . که چهره ای دارد چون دیبا از لطافت و زیبائی : یادم از آن لعبت دیبارخان کز لب خود دادی حلوای من .سوزنی .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از