دباءةلغتنامه دهخدادباءة. [ دُب ْ با ءَ ] (ع اِ) یکی کدو. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). رجوع به دُبّاء شود. ج ، دُباء. (دهار).
دباةلغتنامه دهخدادباة. [ دَ ] (ع اِ) یکی ملخ پیاده . (منتهی الارب ). یکی از دبی . رجوع به دبی و دبا و دباء شود.
دیباهلغتنامه دهخدادیباه . (اِ) دیبه . دیبا. دیباج . نوعی از قماش گرانمایه است . (برهان ). مزیدعلیه دیبا. (غیاث ). همان دیبا و آن جامه ای است ابریشمین که آن را دیبا نیز گویند و تعریبش دیباج است . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از قماش گرانبها و زردار. قماش از حریر الوان . (ناظم الاطباء) <span class="
دیباچهلغتنامه دهخدادیباچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) دیباجه (از: دیبا + چه ، پسوند تصغیر). (از غیاث ) (آنندراج ). معرب آن دیباجة. (دزی ج 1ص 421). تصرفی است در دیباجه ٔ معرب بقیاس نادرست . نوعی از جام
دیباچهفرهنگ فارسی عمید۱. مقدمه؛ شرحی که در اول کتاب نوشته شود.۲. [قدیمی، مجاز] روی و رخساره: ◻︎ شکستهدل آمد بر خواجه باز / عیان کرده اشکش به دیباچه راز (سعدی۳: ۳۶۵).
دیباچهلغتنامه دهخدادیباچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) دیباجه (از: دیبا + چه ، پسوند تصغیر). (از غیاث ) (آنندراج ). معرب آن دیباجة. (دزی ج 1ص 421). تصرفی است در دیباجه ٔ معرب بقیاس نادرست . نوعی از جام
دیباچهفرهنگ فارسی عمید۱. مقدمه؛ شرحی که در اول کتاب نوشته شود.۲. [قدیمی، مجاز] روی و رخساره: ◻︎ شکستهدل آمد بر خواجه باز / عیان کرده اشکش به دیباچه راز (سعدی۳: ۳۶۵).