دیبهلغتنامه دهخدادیبه . [ ب َ ه ْ ] (اِ) مخفف دیباه است که نوعی از قماش ابریشمی گرانبها باشد و معرب آن دیبق است . (برهان ). همان دیباه است . (شرفنامه ٔ منیری ). حریر نیک و «هَ» آخر کلمه بدل از الف است چنانچه خارا و خاره . (از غیاث ) (از آنندراج ) : اگر با سیاوش کند
دیبهفرهنگ فارسی عمیدپارچۀ ابریشمی: ◻︎ هم از لؤلؤ و گوهر شاهوار / هم از دیبهٴ چین سراسر نگار (فردوسی: ۱/۲۰۸ حاشیه).⟨ دیبهٴ خسروی: [قدیمی] نام یکی از گنجهای هشتگانۀ خسروپرویز: ◻︎ دگر آنک نامش همی بشنوی / تو گویی همه دیبهٴ خسروی (فردوسی: ۸/۲۹۷).
دبه و یک دبهلغتنامه دهخدادبه و یک دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ وَ ی ِ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) دبه . نام بازیی است و آن چنان باشد که جمعی حلقه نشینند و هر کس پای راست خود درکنار دیگری نهد و یکی که سالار و بزرگ است پای آنرا که در کنار
دبةلغتنامه دهخدادبة. [ دَب ْ ب َ ] (اِخ ) موضعی است میان اصافر و بدر و پیغامبر اکرم چون به بدر میشد از آن بگذشت و برخی آنرا بموضع دیگر گفته اند و بگفته ٔگروهی دیگر آن میان روحاء و صفراء واقعست . (معجم البلدان ). موضعی است نزدیک وادی صفرا. (منتهی الارب ).
دبةلغتنامه دهخدادبة. [ دَب ْ ب َ ] (اِخ ) بلدیست میان اصافر و بدر و پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم در راه خود به بدر بر آنجا گذشته است . این گفته ٔ ابن اسحاق است ، اما ابن الفرات آنرا بجایی دیگر گفته است و گروهی دیگرگفته اند میان روحاء و صفراء است . (معجم البلدان ).
دبهلغتنامه دهخدادبه . [دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) کنایه از دبر است : گرز به دبه ٔ او درنهد چنانکه بودسزای ، گایان کردن چو رایگان بیند. سوزنی .بباد فتق براهیم و غلمه ٔ عثمان به دبه ٔ علی موشگیر وقت
گنج دیبهلغتنامه دهخداگنج دیبه . [ گ َ ج ِ ب َه ْ ] (اِخ ) همان دیبه خسروی است که نام گنج سیم خسروپرویز باشد. (برهان ) (آنندراج ). نام گنج سوم است از جمله ٔ هفت گنج خسروپرویز. (جهانگیری ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 306 شود <span
دیبقلغتنامه دهخدادیبق . [ ب َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از دیبه فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به دیبه شود.
اورهفرهنگ فارسی عمید= اَبره: ◻︎ حال مقلوب شد که بر تن دهر / اوره کرباس و دیبَه آستر است (خاقانی: ۶۶).
فگندنلغتنامه دهخدافگندن . [ ف َ / ف ِ گ َ دَ ] (مص ) افگندن . افکندن . (فرهنگ فارسی معین ) : بیاراست گودرز کاخ بلندهمه دیبه خسروانی فگند. فردوسی .رجوع به افگندن و افکندن شود.
کمسانلغتنامه دهخداکمسان . [ ک َ ] (اِخ ) نام قریه ای به مرو که غزان آن را در سال 548 خراب کردند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از دیههای مرو است در پنج فرسخی . (از انساب سمعانی ). از دیههای مرو است . (از معجم البلدان ). و چنانکه از ابیات ذیل برمی آید، کمسان در
فیلوارلغتنامه دهخدافیلوار. [فیل ْ ] (اِ مرکب ) پیلوار. (فرهنگ فارسی معین ). پیلبار. فیلبار. باری که فیل آن را حمل کند : عنصری از خسرو غازی شه زابل به شعرفیلوار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام . سوزنی .- فیلوارافکن </span
گنج دیبهلغتنامه دهخداگنج دیبه . [ گ َ ج ِ ب َه ْ ] (اِخ ) همان دیبه خسروی است که نام گنج سیم خسروپرویز باشد. (برهان ) (آنندراج ). نام گنج سوم است از جمله ٔ هفت گنج خسروپرویز. (جهانگیری ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 306 شود <span