دیجورلغتنامه دهخدادیجور. (از ع ، ص ، اِ) شبی را گویند که بغایت سیاه و تاریک باشد. (برهان ). شب تاریک . (آنندراج ). صاحب غیاث اللغات گوید در سراج نوشته که دیجور بمعنی تاریک مرکب از دیج است که اماله ٔ داج باشد و لفظ «ور» نسبت چنانکه در گنجور و رنجور ومزدور. مگر بر این تقدیر بکسر اول باشد اگرچه د
دیجورلغتنامه دهخدادیجور. [ دَ ] (ع ص ، اِ) خاک . (منتهی الارب ). مطلق خاک . (از تاج العروس ). خاک تیره ٔمایل به سیاهی چون خاکستر. (از اقرب الموارد). اسوددیجور؛ سیاه برنگ خاکستر. (از اقرب الموارد). || نیک مایل بسیاهی . (منتهی الارب ). تیره رنگ مایل بسیاهی . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ). || نی
دیجورفرهنگ فارسی عمید۱. بسیار تاریک: ◻︎ من دانم و دردمند بیدار / آهنگ شب دراز دیجور (سعدی۲: ۴۵۴).۲. (اسم) شب تاریک.۳. تیرهرنگ مایل به سیاهی.۴. (اسم) خاک تیره.۵. (اسم) خاکستر.
ضجورلغتنامه دهخداضجور. [ ض َ ] (ع ص ) ناقةٌ ضَجور؛ ناقه ای که در وقت دوشیدن یا بار کردن بانگ و بیقراری نماید. (منتهی الارب ). شتر ماده ٔ بانگ کننده وقت دوشیدن . (منتخب اللغات ). آن اشتر که جزع کند نزدیک دوشیدن .(مهذب الاسماء). || دلتنگ . (منتخب اللغات ). تنگدل و مضطرب و غمگین . (غیاث ). خشمگی
دیاجیرلغتنامه دهخدادیاجیر. [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دیجور. (لسان العرب در ریشه ٔ د ج ر). رجوع به دیجور شود.
تاریکفرهنگ مترادف و متضاد۱. تار، تیره، داج، دیجور، سیاه، ظلمانی، ظلمتآلوده، ظلمتزده، قیرگون، کمرنگ، لیل، مظلم ۲. مبهم، ابهامآلود، غیرشفاف ≠ روشن ۳. مشکل، غامض، پیچیده ۴. آشفته، مغشوش، نابسامان ۵. پریشان، گرفته، ناراحت
دل رنجورلغتنامه دهخدادل رنجور. [ دِ رَ ] (ص مرکب ) رنجوردل . رنجیده دل . آزرده دل : چوپاسی از شب دیجور بگذشت از آن در شاه دل رنجور بگذشت . نظامی .نه چو من روز و شب ز شادی دورازپی کار خلق دل رنجور.نظامی .<b
شبستانفرهنگ فارسی عمید۱. قسمت سقفدار مسجدهای بزرگ.۲. [قدیمی] حرمسرا: ◻︎ گر این نامور هست مهمان تو / چه کاراستَش اندر شبستان تو (فردوسی: ۱/۸۰).۳. [قدیمی] خوابگاه: ◻︎ شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو از شبستان به در آیی چو صباح از دیجور (سعدی۲: ۴۵۴).
ستم کشیدنلغتنامه دهخداستم کشیدن . [ س ِ ت َ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) ستم بردن . جور کشیدن . انظلام : اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی نتواندی کشیدن به ستم دل چو سنگش . خاقانی .چه ستم کو نکشد از شب دیج