دیرگوارلغتنامه دهخدادیرگوار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) مقابل زودگوار. دشوارگوار. سنگین . ثقیل . دیرهضم .گران . بطی ءالهضم . بطی ءالانهضام . عسرالانهضام . عسرالهضم . (یادداشت مؤلف ). دیرهضم . (آنندراج ): رودگانی و شکنبه و معده این همه عصب است و سخت و دیرگوار. (الابنیه عن حقایق الادویة). و گوشت گاو را غ
دروارلغتنامه دهخدادروار. [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تویه دروار بخش صیدآباد شهرستان دامغان واقع در 21 هزارگزی شمال باختری صیدآباد و 99 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ دامغان به سمنان ، با 1224 ت
دروارلغتنامه دهخدادروار. [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 14 هزارگزی جنوب ساری و 3 هزارگزی باختر راه عمومی ساری به دودانگه ، با 310 تن سکنه . آب آن
دروارلغتنامه دهخدادروار. [ دَرْ ] (ص ، اِ) دروا. درواز. دروایست . ضروری . مایحتاج . || سرگشته . سرنگون . حیران . (برهان ). آویخته . (آنندراج ) (انجمن آرا). || راهی را نیز گویندکه از خانه به بام خانه باز کرده نردبانی بر او گذارند و برای بردن و آوردن چیزی بالا روند و بزیر آیند،و آنرا دروانه نیز
دریوارلغتنامه دهخدادریوار. [ دَ ری ] (اِ) چارچوب در. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریواس . رجوع به دریواس شود.
دریوارلغتنامه دهخدادریوار. [ دَ ری ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 150هزارگزی جنوب کهنوج و 4هزارگزی باختر راه مالرو مارز انگهران . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"
دیرگواردلغتنامه دهخدادیرگوارد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) دیرگذار. عسر الانهضام . بطی ءالهضم . (یادداشت مؤلف ).
دیرهضملغتنامه دهخدادیرهضم . [ هََ ] (ص مرکب ) دیرگذار. دیرگذر. دیرگوار. ثقیل . بطی ءالهضم . دشگوار. سنگین .
دیرگذارلغتنامه دهخدادیرگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) دیرگذر. || دیرگوار. بطی ءالهضم . بطی ءالانحدار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دیرگذر شود.
عسرةلغتنامه دهخداعسرة. [ ع َ س ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث عَسِر. سخت و صعب و مشکل . رجوع به عَسِر شود.- عسرةالاندمال ؛ که دیر مندمل شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).- عسرةالانهضام ؛ دیرگوار. دشوارگوار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دیرگواردلغتنامه دهخدادیرگوارد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) دیرگذار. عسر الانهضام . بطی ءالهضم . (یادداشت مؤلف ).