دیریازلغتنامه دهخدادیریاز. [ رْ ] (نف مرکب ) (از: دیر = طویل ، دور + یاز = یازنده . کشنده ، دراز شونده ). دیرکشنده . دراز. طویل پردوام . دیرنده . درازمدت . دیرکش . بعضی از فرهنگ نویسان گمان برده اند که کلمه ٔ دیر یاز با باء موحده است به قیاس از دیرباز. (از یادداشت مرحوم دهخدا). کنایه از زمان در
دیریازفرهنگ فارسی عمیددیریازنده؛ دراز؛ طولانی: ◻︎ پراندیشه بود آن شب دیریاز / چوخورشید بنمود تاج از فراز (فردوسی: ۲/۸).
درازلغتنامه دهخدادراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون : گیسوانی ،دستی ، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی ،
درازلغتنامه دهخدادراز. [ دِ ] (اِخ ) بزرگترین جزایر دریای فارس در میانه ٔ جنوب و مغرب بندرعباس ، به مسافت پنج فرسخ کمتر است . درازای آن از قریه ٔ قشم تا قریه ٔ باسعیدو، از بیست ویک فرسخ بیشتر، پهنای آن در بعضی جاها نزدیک به هفت فرسخ باشد. کشت و زرع و نخلستان این جزیره ، دیمی است . گذران اهالی
دیریازیلغتنامه دهخدادیریازی . [ رْ ] (حامص مرکب ) صفت دیریاز. طول مدت . درازی مدت : در امل تا دیریازی و درازی ممکن است چون امل بادا ترا عمر دراز دیریاز. سوزنی .رجوع به دیریاز شود.
طولانیواژهنامه آزاددراز، دیریاز. "دیریاز" از "دیر" و "یازنده" رویهم میشود "دیرنده" و "دیرکشنده". در ایوان شاهی شبی دیریاز / به خواب اندرون بود با اَرنَواز (فردوسی).
نادیریازلغتنامه دهخدانادیریاز. [ دیرْ ] (نف مرکب ) شب کوتاه که دراز نباشد. (ناظم الاطباء). رجوع به «دیریاز» شود.
یازفرهنگ فارسی عمید۱. = یازیدن۲. درازکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستیاز.۳. یازنده؛ کِشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیریاز، زودیاز، دوریاز.
راهبرلغتنامه دهخداراهبر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) مخفف راه برنده . که راه را ببرد. که راه را طی کند. که راه را درنوردد. که راه را بپیماید. که راه برود : شبی دیریاز و بیابان درازنیازم بدان با ره راهبر. دقیقی .|| کسی که راهزنی میکند. (فرهنگ
دیرندلغتنامه دهخدادیرند. [ رَ ] (ص ) دیرپای . (یادداشت مؤلف ). بمعنی دیریاز است که دراز است . (برهان ). دیرنده . به معنی دیریاز و دراز. (انجمن آرا) (از آنندراج ). طویل . (یادداشت مؤلف ) : شبی دیرند و ظلمت را مهیاچو نابینا در او دو چشم بینا. <p class="autho
دیریازیلغتنامه دهخدادیریازی . [ رْ ] (حامص مرکب ) صفت دیریاز. طول مدت . درازی مدت : در امل تا دیریازی و درازی ممکن است چون امل بادا ترا عمر دراز دیریاز. سوزنی .رجوع به دیریاز شود.
نادیریازلغتنامه دهخدانادیریاز. [ دیرْ ] (نف مرکب ) شب کوتاه که دراز نباشد. (ناظم الاطباء). رجوع به «دیریاز» شود.