دیزهلغتنامه دهخدادیزه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) رنگ و لون سیاه . (برهان ). || رنگی میان دو رنگ . رنگی غیرخالص . معرب آن دیزج است . (فیروز آبادی ). رنگ شبرنگ .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || اسب و استر و خری را نیز گویند که از کاکل تا دمش خط سیاه کشیده شده باشد
دیزهلغتنامه دهخدادیزه . [ زِ ] (اِخ ) ایستگاه خطآهن میان صوفیان و شرفخانه در آذربایجان 28 کیلومتری صوفیان و 59 کیلومتری تبریز. (یادداشت لغتنامه ).
دیزهلغتنامه دهخدادیزه . [ زِ ] (اِخ ) نامی است که امروزه به صمکان داده اند. (حاشیه ٔ نزهةالقلوب چ دبیرسیاقی ص 141 از فارسنامه ٔ ناصری ص 226).
دیزهفرهنگ فارسی عمیداسب سیاه مایل به خاکستری: ◻︎ کجا دیزۀ تو جَهَد روز جنگ / شتاب آید اندر سپاه درنگ (فردوسی: ۱/۲۲۸).
دجهلغتنامه دهخدادجه . [ دُج ْ ج َ ](ع اِ) شدت تاریکی . (منتهی الارب ). تاریکی . (مهذب الاسماء). ج ِ دجی . (مهذب الاسماء). تاریکی شب . (دهار).
دجةلغتنامه دهخدادجة. [ دُ ج َ ] (ع اِ) سه انگشت با لقمه . || گویک پیراهن . ج ، دجاة. دجی . (منتهی الارب ).
دجیهلغتنامه دهخدادجیه . [ دُ ی َ ] (ع اِ) کازه ٔ صیاد. (منتهی الارب ). کمینگاه شکارگر. خانه ٔ صیاد. (مهذب الاسماء). || تاریکی . (منتهی الارب ). تاریکی شب . || از کمان باندازه ٔ دو انگشت . من القوس اصبعین توضع فی طرف السیر الذی یعلق به القوس . ج ، دجی . (از منتهی الارب ). || جای گوژانگبین . (م
دزهلغتنامه دهخدادزه . [ دِ زَ ] (اِ) مزید مؤخر امکنه قرار گیرد، چون تشکیدزه . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
دزهلغتنامه دهخدادزه . [ دِ زَ ] (اِخ ) شهرکی است [به خراسان ] بر دامن کوه و رود مرو به میان او بگذرد و جایی خوش است و میوه های بسیار. (حدود العالم ).
خان دیزهلغتنامه دهخداخان دیزه . [ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی . واقع در 16500 گزی جنوب باختری خوی و 6500 گزی باختری شوسه ٔ خوی به سلماس . ناحیه ای است که در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و مالاری
خر دیزهلغتنامه دهخداخر دیزه . [ خ َ رِ زَ / زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خری که برنگ خاکستریست و از کاکل تا دستش خط سیاه خاکستری کشیده شده .- امثال :خر دیزه است ؛ که مرگ خودرا خواهد برای زیان صاحبش . مَثَ
خشین دیزهلغتنامه دهخداخشین دیزه . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء نسف [ نخشب ]و نسبت بدان خشین دیزی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
سرخه دیزهلغتنامه دهخداسرخه دیزه . [ س ُ خ َ زَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصر شیرین میان پلته و پاطاق . (یادداشت مؤلف ).
دیزه جینلغتنامه دهخدادیزه جین . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان . با 314 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
ادغیماملغتنامه دهخداادغیمام . [ اِ ] (ع مص ) دیزه گردیدن به رنگ . به رنگ دیزه گردیدن . (منتهی الارب ).
دغمةلغتنامه دهخدادغمة. [ دُ م َ ] (ع اِ) دیزه . (منتهی الارب ). رنگ اسب دیزه . (ناظم الاطباء). دَغم که رنگی است . (از اقرب الموارد). رجوع به دَغَم شود.
دیزه جینلغتنامه دهخدادیزه جین . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان . با 314 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
دیزه وندلغتنامه دهخدادیزه وند. [ زِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج با 250 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
تادیزهلغتنامه دهخداتادیزه . [ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا، و تادیزی منسوب بدانجاست . (معجم البلدان ) (انساب سمعانی برگ 102 «ب »).
خان دیزهلغتنامه دهخداخان دیزه . [ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی . واقع در 16500 گزی جنوب باختری خوی و 6500 گزی باختری شوسه ٔ خوی به سلماس . ناحیه ای است که در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و مالاری
خر دیزهلغتنامه دهخداخر دیزه . [ خ َ رِ زَ / زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خری که برنگ خاکستریست و از کاکل تا دستش خط سیاه خاکستری کشیده شده .- امثال :خر دیزه است ؛ که مرگ خودرا خواهد برای زیان صاحبش . مَثَ
خشین دیزهلغتنامه دهخداخشین دیزه . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء نسف [ نخشب ]و نسبت بدان خشین دیزی است . (یادداشت بخط مؤلف ).