دیوبادلغتنامه دهخدادیوباد. [ وْ ] (اِ مرکب ) گردباد را گویند که هوا را تاریک و سیاه سازد. (جهانگیری ). گردباد. (برهان ) (غیاث ) (شرفنامه ) (ناظم الاطباء). باد تندی که هوا را تاریک کند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). طوفان بادی . اعصار. صرصر. طوفانی که در آن توده ٔ ضخیمی از گرد و غبار جو را تیره
دیوبادفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) گردباد؛ باد شدید که هوا را تیرهوتار کند.۲. [قدیمی، مجاز] اسب یا شتر تندرو.
دوبودلغتنامه دهخدادوبود. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوبوذ. نوعی از پارچه . (ناظم الاطباء). رجوع به دوبوذ شود.
دوبوذلغتنامه دهخدادوبوذ. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) «دیابوذ» پارچه ای است که در نیرین بافته می شود و آن بنظر می رسد جمع «دیبوذ» بر وزن فیعول باشد. ابوعبید گفته است : اصل آن در فارسی دوبوذ است . (از المعرب جوالیقی ص 139). دوبود. دوپود.
دوبیتلغتنامه دهخدادوبیت . [ دُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مثنوی . (یادداشت مؤلف ). || چهار مصراع نخستین شعر را گویند که خوانندگان در آغاز سرود می خوانند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 440).
ذوبیضلغتنامه دهخداذوبیض . (اِخ ) زمینی است بنوحلبه و بنوطخفه را بدیار عرب . و یوم ذی بیض نام یکی از جنگهای عرب است . (از المرصع).
ابوزوبعهلغتنامه دهخداابوزوبعه . [ اَ زَ ب َ ع َ ] (ع اِ مرکب )گردباد. گردباده . دیوباد. دوله . سنگ دوله . اِعصار.
گردبادفرهنگ فارسی عمیدتصادم دو جریان با یکدیگر که گرد هم میچرخد و تنورۀ بزرگی از گردوخاک که دارای حرکت دورانی است تشکیل میدهد و وسعت میدان آن تا حدود صد مایل دیده شده است؛ دیوباد؛ سنگدوله.
بندگاهلغتنامه دهخدابندگاه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) مفصل اعضاء. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). مفصل و پیوندگاه . (ناظم الاطباء). فص . (دهار). وصل . مفصل : دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ،از یادداشت مؤلف ). و
دولهلغتنامه دهخدادوله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) دایره . (از برهان (فرهنگ جهانگیری ). || گردباد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). گردباد که آن را دیوباد نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). || زلف . (از برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ جهانگیری ). پ
دیولاخلغتنامه دهخدادیولاخ . [ وْ ] (اِ مرکب ) (از: دیو + لاخ ، لیک لهجه ٔ آذری ). (یادداشت مؤلف ). جا و مقام دیو را گویند چه لاخ معنی مکان است همچو سنگلاخ و رودلاخ . (برهان ). یعنی مکان دیو، چه لاخ بمعنی جای و مکان و این بیشتر به ترکیب گفته مانند سنگلاخ و رودلاخ واهرمن لاخ . (آنندراج ). مسکن د