دیوبندلغتنامه دهخدادیوبند. [ وْ ب َ ] (نف مرکب ) بندکننده ٔ دیو. آنکه دیوان را به بند آورد. آنکه دیو رامغلوب و مقهور سازد و بند کند. || کنایه از پهلوان و دلیر و شجاع است چون رستم که دیوان مازندران را ببند آورد. و یا مقهورکننده ٔ دیوان چون طهمورث یا مطیع و فرمانبردار کننده ٔ دیو است چون سلیمان و
دیباوندلغتنامه دهخدادیباوند. [ وَ ] (ص مرکب ) مصحف زیناوند (از: زین ، سلاح + آوند، پسوند اتصاف ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). لقب طهمورث دیوبند است و معنی آن تمام سلاح باشد. (برهان ). لقب طهمورث است و معنی آن تمام سلاح بود بجهت آنکه دیوان را مسخر گردانید و او را دیوبند ملقب ساختند.(فرهنگ جهانگیری )
دیوکدهلغتنامه دهخدادیوکده . [ وْ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) محل دیو. جایگاه دیو. دیوخان . دیوگاه . دیوجای . دیوبند : پیشم آمد هزار دیوکده در یکی صدهزار دیو و دده .نظامی .
گران گرزلغتنامه دهخداگران گرز. [ گ ِ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه گرز گران دارد. دارنده ٔ گرز سنگین : گرفتش سنان وکمان و کمندگران گرز را پهلو دیوبند.فردوسی .
لشکرلغتنامه دهخدالشکر. [ ل َ ک َ ] (اِخ ) ابن طهمورث دیوبند. بانی شهر «عسکر مکرم » که در آغاز نام «لشکر» داشته ودر خوزستان واقع است . (نزهةالقلوب چ لیدن ص 112).
قلعه گشالغتنامه دهخداقلعه گشا. [ ق َ ع َ گ ُ ] (نف مرکب ) قلعه گشای . گشاینده و فاتح قلعه : همه پولادپوش و آهن خای کین کش و دیوبند و قلعه گشای .نظامی .