دیوثلغتنامه دهخدادیوث . [ دَی ْ یو ] (ع ص ) قواد. دیبوب . آنکه مردان را بر زن خود وارد کند. آنکه درباره ٔ زن خود حسادت و غیرت نداشته باشد. این واژه از زبان سریانی است و معرب شده است . (از تاج العروس ). کسی که درباره ٔ زن خود غیرت نداشته باشد. پزوند.دراره و دنگل . (ناظم الاطباء). قرطبان . کلتب
دوئیتلغتنامه دهخدادوئیت . [ دُ ئی ی َ ] (مص جعلی ) (مرکب از دوئی فارسی + یت عربی ) دوگانگی . این کلمه که به جای دویی استعمال کنند مانند «دارائیت » و نظایر آن مصدر است که از کلمه ٔ فارسی ساخته شده است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ <span cla
دودلغتنامه دهخدادود. (اِ) جسمی بخارشکل شبیه به ابر که از اجسام در حین احتراق متصاعد می گردد. (ناظم الاطباء). جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوختن اشیاء پدید آید و به هوا رود. بخاری تیره که از سوخته خیزد. (یادداشت مؤلف ). ترجمان دخان ، و زلف و گیسو و سنبل و شاخ از تشبیهات اوست و
دودلغتنامه دهخدادود. (ع اِ) کرمان . ج ِ دودة. (زمخشری ). ج ِ دَودَة. (منتهی الارب ) (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص 1). کرم . ج ، دیدان . (ناظم الاطباء) (السامی فی الاسامی ). به معنی کرمها و این اسم جمع است و واحد آن دودة که به معنی یک کرم است . (آنندراج )
دیوثیلغتنامه دهخدادیوثی . [ دَی ْ یو ] (حامص )حالت و عمل دیوث . بی غیرتی درباره ٔ زن خویش و حریف دادن وی . (ناظم الاطباء). قرمساقی . قیادت . زن بمزدی .
دیوثیلغتنامه دهخدادیوثی . [ دَی ْ یو ] (حامص )حالت و عمل دیوث . بی غیرتی درباره ٔ زن خویش و حریف دادن وی . (ناظم الاطباء). قرمساقی . قیادت . زن بمزدی .