دیوپالغتنامه دهخدادیوپا. [ وْ ] (ص مرکب ) دیوپای . آنکه پایی مانند پای دیو دارد. (اصل کلمه ٔ دیبجات در سانسکریت ). (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) عنکبوت . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ) (از آنندراج ). غنده . تننده . تنند. وِندرِ (در تداول مردم قزوین ). کارتنه . تنندو. ک
سرعت دورشَوی دوپلریDoppler recessional velocity, Dovapواژههای مصوب فرهنگستانسرعت دور شدن چشمة موج از ناظر یا گیرندة موج که به کاهش بسامد موج دریافتی نسبت به موج گسیلی منجر میشود
اختلافزمان رسیدtime difference of arrival, TDOAواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش موقعیتیابی بر مبنای موقعیتیابی هذلولوی با مشاهدۀ اختلافزمان نشانکهای دریافتی از دو ایستگاه مبنا
میانگین وزنی ـ زمانی آستانۀ تأثیرthreshold limit value-time weighted average, TLV-TWAواژههای مصوب فرهنگستانحدی از آلاینده که اگر کارکنان در یک دورۀ کاری، یعنی 8 ساعت در روز یا 40 ساعت در هفته بهصورت متوالی در معرض آن قرار گیرند، از عوارض نامطلوب آن مصون میمانند
دواءلغتنامه دهخدادواء. [ دَ ] (ع اِ) دارو. (منتهی الارب ). ج ، ادویه .(مهذب الاسماء). دوا. (یادداشت مؤلف ). آنچه بدان معالجه کنند. (از اقرب الموارد). دارو و چیزی که به آن درمان کرده شود. (آنندراج ). در لغت به معنی درمان است و در عرف پزشکان چیزی را گویند که به سبب کیفیتش در بدن اثر کند، و آن
دیوپایهلغتنامه دهخدادیوپایه . [ وْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح بنایان هریک از پایه های اصلی و عمده ٔ بنائی .
خدنقلغتنامه دهخداخدنق . [ خ َ دَ ن ْ ن َ ] (ع اِ) عنکبوت . عنکبوت کلان . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دیوپا. || عنکبوت نر. (از متن اللغة). رجوع به خدرنق شود.
کراتنلغتنامه دهخداکراتن . [ ک َ ت َ / ک َرْ را ت َ] (اِ) عنکبوت . کارتن . کارتنه . دیوپا. کارتنگ . کره تن . کروتنه . کراتین . (فرهنگ فارسی معین ) : مگس را پرده کی برگیرد آنگه که اندر پرده ٔ کراتن افتاد. قوا
دیبجاتلغتنامه دهخدادیبجات . [ ب َ ] (اِ) مجمع الجزایر (اصل آن در سانسکریت [ دیوپا ] ست ). جمع معدول از کلمه ٔ هندی ، دیب ، دیپا، بمعنی جزیره و جات کلمه ٔ هندی بمعنی قوم ، گروه ، گنگ بار و چون مطلق گویند مراد مجمعالجزایر هند است که آخر آن سرندیب [ سیلان ] است . (یادداشت مؤلف )
تندولغتنامه دهخداتندو. [ ت َ ] (اِ) عنکبوت را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از اوبهی ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). تنند و تنندو و تننده . (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و آنرا جولاه و جولاهه و جوله نیز گویند، زیراکه تننده است . (انجمن آرا) (آنندراج
پالغتنامه دهخداپا. (اِ) رِجل . از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه ٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم . پای . و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است : با جهل شما درخور نعلید بسر برنه درخور نعلی که بپوشیده به
دیوپایهلغتنامه دهخدادیوپایه . [ وْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح بنایان هریک از پایه های اصلی و عمده ٔ بنائی .