دلمهلغتنامه دهخدادلمه . [ دَ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) شیری که بعد از مایه زدن بسته شود. (برهان ) (غیاث ). پنیر تر. (الفاظ الادویة). شیری که پنیر مایه بر آن زنند تا اندکی غلیظ شود. (آنندراج ). شیر تازه ٔ بسته راگویند که پنیر تر باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
دلمهلغتنامه دهخدادلمه . [ دَ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند، شهرستان تبریز. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری سراسکند، در مسیر خط آهن میانه به مراغه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوباتست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دلمهلغتنامه دهخدادلمه . [ دَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 8هزارگزی خاوری شوسه ٔمیاندوآب به بوکان ، با 169 تن
دلمهلغتنامه دهخدادلمه . [ دُ م َ / م ِ ] (اِ) جانوری است زهردار شبیه به عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند.(برهان ). رتیلا. (از منتهی الارب ). دلمک : آنرا که گزید دلمه ازبهر بهی باید که سفوف کرده شونیز دهی آنگاه به آب گرم و اشخ
graduateدیکشنری انگلیسی به فارسیفارغ التحصیل، لیسانسیه، فارغالتحصیل شدن، بتدریج تغییر یافتن، درجه بندی کردن، دوره اموزشگاهی را بپایان رساندن، دیپلمه، درجه دار، درجهدار
شرکت جستنلغتنامه دهخداشرکت جستن . [ ش ِ ک َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) درآمدن به انجمن . به مجمع پیوستن .در حلقه ٔ... درآمدن . شرکت کردن . دخالت کردن . وارد شدن : نمایندگان در جلسه ٔ دیروز مجلس شرکت جستند. دیپلمه ها در کنکور شرکت جستند. رجوع به شرکت کردن شود.
شخصکارشناسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کارشناس، استاد، پروفسور، پزشک حاذق، متخصص▼، آیت، نمونۀ کمال، دانا دیپلمه، فوقدیپلم، کاردان، لیسانسیه، کارشناس، فوقلیسانس، کارشناس ارشد، دکتر، استادیار [کارشناس بهصورت صفت ◄ خبره 694]: لایق، مجرب، باتجربه، کاردان، جهاندیده، سردوگرم چشیده، دنیادیده ◄ خبره
رتبهلغتنامه دهخدارتبه . [ رُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ)رتبت . رتبة. پایه . (منتهی الارب ). پایه . مرتبه . (صراح اللغة). قدر و منزلت و جاه . (از شعوری ج 2 ورق 26). درجه و طبقه و مرتبه و پایه و جا