حاویجلغتنامه دهخداحاویج . (اِ) آنچه بالای دیگ پخته اندازند برای خوشبوئی مانندادرک و زیره و قرنقل و جز آن . (آنندراج ) . حویج .
دیگ پختلغتنامه دهخدادیگ پخت . [ پ ُ ] (ن مف مرکب ) هر غذایی که در دیگ پخته باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غذای مطبوخ در دیگ . || خوردنی . طعام : چونکه پختم بدور هفت هزاردیگ پختی چنین به هفت افزار.نظامی .
قادرلغتنامه دهخداقادر. [ دِ ] (ع ص ) توانا. (منتهی الارب ). قدیر. با قدرت . مقتدر : قدرتش بر خشم سخت خویش می بینم روان مرد باید کو به خشم سخت خود قادر شود. منوچهری .در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل و پادشاهی قاهر و قادر ... ن