ذات الرقاعلغتنامه دهخداذات الرقاع . [ تُرْ رِ ] (اِخ ) نام قریه ای به نخیل . (المرصع). و کوهی است و در آن کوه جای جای سرخی و سیاهی و سپیدی است یعنی رقعه ها به الوان مختلف .
ذات الرقاعلغتنامه دهخداذات الرقاع . [ تُرْ رِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (استخاره ٔ...) استخاره ای است که بر هریک از شش یا نه پاره کاغذ افعل و یا لاتفعل نویسند وبر زیر سجاده نهند و سپس نماز گزارند و بعد از نماز وادعیه و اوراد وارده یکی از آن شش یا نه رقعه را برگیرند اگر افعل باشد خوب و اگر لاتفعل باشد
ذات الرقاعلغتنامه دهخداذات الرقاع . [ تُرْ رِ ](اِخ ) (غزوه ٔ...) یکی از غزوات رسول اکرم صلوات اﷲ علیه در جبل ذات الرقاع . و این نام را به غزوه برای وقوع آن در این جبل داده اند و بعضی گویند هفت تن از صحابه را در این غزوه یک شتر برنشست بیش نبود و هر هفت تن پای برهنه داشتند و به نوبت بر آن می نشستند
حدوث ذاتیلغتنامه دهخداحدوث ذاتی . [ ح ُ ث ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیاز به دیگری داشتن . الحاجة الی الغیر. (تعریفات جرجانی در کلمه ٔ حادث ). در مقابل حدوث زمانی . هو کون الشی ٔ مفتقراً فی وجوده الی الغیر. (تعریفات جرجانی ص 56).
دایتیلغتنامه دهخدادایتی . (اِخ ) (رود) نام رودی به آریاویج . صورت اوستائی نام رودی که امروزه به جیحون یا آمویه و یا وهرود و یا به رود و یا آمودریاموسوم است . دایتیک . رجوع به مزدیسنا ج 1 ص 50 شود.
قرعه ٔ ذات الرقاعلغتنامه دهخداقرعه ٔ ذات الرقاع . [ ق ُ ع َ / ع ِ ی ِ تُرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) استخاره ٔ ذات الرقاع . (آنندراج ) : چشم و رویش بوسه داد اندر وداع اذن هم چون قرعه ٔ ذات الرقاع .نعمت عالی (از آنند
غزوه ٔ ذات الرقاعلغتنامه دهخداغزوه ٔ ذات الرقاع . [ غ َزْ وَ ی ِ تِرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به ذات الرقاع شود.
غزوه ٔ نجدلغتنامه دهخداغزوه ٔ نجد. [ غ َزْ وَ ی ِ ن َ ] (اِخ ) یا غزوه ٔ ذات الرقاع . رجوع به ذات الرقاع و نجد شود.
ذاتالرقاعفرهنگ فارسی عمیدنوعی استخاره که بر چند تکه کاغذ کلمۀ افعل (بکن) و بر چند تکۀ دیگر کلمۀ لاتفعل (نکن) مینویسند و آنها را تا میکنند و در زیر جانماز میگذارند و پس از خواندن نماز یکی از آنها را برمیدارند اگر افعل آمد خوب است و اگر لاتفعل بود بد است: ◻︎ من و لباس تجرد که خرقهپوشی من / به استخارۀ ذاتالرقاع خوب آمد (
بئر ارمالغتنامه دهخدابئر ارما. [ب ِءْ رِ اَ ] (اِخ ) چاهی است در سه میلی مدینه که جنگ ذات الرقاع در آنجا واقع شد. (از معجم البلدان ).
رقاعلغتنامه دهخدارقاع . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رُقعَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (اقرب الموارد). ج ِ رقعة؛ پاره ها و نوشته های مختصر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به رقعه شود.- ذات الرقاع ؛ نوعی استخاره . رجوع به ماده ٔ ذات الرقاع شود.- || نام
استخارهفرهنگ فارسی عمید۱. تفٲل با قرآن، تسبیح، و مانندِ آن برای اقدام به کاری که در آن تردید داشته باشند: ◻︎ هر گه که دل به عشق دهی خوشدمی بُوَد / در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست (حافظ: ۱۶۲).۲. طلب خیر و نیکویی کردن.⟨ استخارۀ ذاتالرقاع: نوعی استخاره که بر تکهای از کاغذ، «افعل» و بر تکۀ دیگر، «لاتفعل»
ذاتلغتنامه دهخداذات . (ع اِ) تأنیث ذو. صاحب . مالک . دارا. خداوند. و تثنیه ٔ آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال . || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی ٔ و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار جمیع صفات واحد گویند و هس
ذاتفرهنگ فارسی معین[ ع . ] 1 - (پش .) پیشوندی است به معنای صاحب ، دارنده . مؤنثِ «ذو». 2 - (اِ.) حقیقت هر چیز.3 - فطرت ، جبلت . ~4 - جسم . 5 - جوهر، گوهر.
خوش ذاتلغتنامه دهخداخوش ذات . [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص مرکب ) خوش فطرت . خوش جبلت . مقابل بدذات . پاک گهر.
محاذاتلغتنامه دهخدامحاذات .[ م ُ ] (ع اِمص ) محاذاة. موازات . رویارویی . روبرویی . مقابل . برابر. روبرو. مقابله . (زوزنی ). رویاروی . روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایلک باحشر خویش به محاذات او نزول کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298)
ذوربذاتلغتنامه دهخداذوربذات . [ رَ ب َ ] (ع ص مرکب ) صاحب تاج العروس گوید: و فی الاساس ، و من المجاز فلان ذوربذات ، اذا کان کثیر السقط فی کلامه . (تاج العروس ) و نیز در «المرباز» گوید: المهزار المکثار ذوالربذات کالربذانی محرّکةً. نقله الصاغانی عن الفراء. (تاج العروس ).
لذاتلغتنامه دهخدالذات . [ ل َذْ ذا ] (ع اِ)ج ِ لذّت . (منتهی الارب ): اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد [شخص ] به منزلت درویشی باشد از لذّات دنیامحروم . (کلیله و دمنه ) آنگاه نفس خویش را میان چهارگاه ... مخیر گردانیدم : وفور مال و ذکر سایر و لذّات حال و ثواب باقی . (کلیله و دمنه ). عاقل ...