ذات الکرسیلغتنامه دهخداذات الکرسی . [ تُل ْ ک ُ ] (اِخ ) خداوند کرسی . صورتی از صور شمالی فلک مجاور قطب شمال که همیشه در طرف مقابل دب اکبر است بنسبت ستاره ٔ قطبی . و آن به صورت زنی بکرسی نشسته و هر دو پای فروهشته توهم شده است . سر و تنش بر کهکشان کشیده و آن را خداوند کرسی و خداوند عرش وخداوند منبر
ذات الکرسیفرهنگ فارسی عمیدیکی از صورتهای فلکی شمالی مرکب از چندین ستاره بهصورت زنی که بر تخت نشسته و هر دو پا را بر زمین نهاده؛ عرش و منبر؛ خداوند منبر؛ مرٲة ذاتالکرسی.
ذات الکرسیفرهنگ فارسی معین(تُ لْ کُ) [ ع . ] (اِ.) خداوند کرسی ، دارندة کرسی ، نامِ یکی از صورت های فلکیِ دور قطبی و آن تصویر زنی است که روی صندلی نشسته است ، و دارای 55 ستاره می باشد.
حدوث ذاتیلغتنامه دهخداحدوث ذاتی . [ ح ُ ث ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیاز به دیگری داشتن . الحاجة الی الغیر. (تعریفات جرجانی در کلمه ٔ حادث ). در مقابل حدوث زمانی . هو کون الشی ٔ مفتقراً فی وجوده الی الغیر. (تعریفات جرجانی ص 56).
دایتیلغتنامه دهخدادایتی . (اِخ ) (رود) نام رودی به آریاویج . صورت اوستائی نام رودی که امروزه به جیحون یا آمویه و یا وهرود و یا به رود و یا آمودریاموسوم است . دایتیک . رجوع به مزدیسنا ج 1 ص 50 شود.
کاسیوپهلغتنامه دهخداکاسیوپه . [ پ ِ ] (اِخ ) قاسیوپه . (قاموس الاعلام ترکی ). مراءة ذات الکرسی . ذات الکرسی . کرسی . صورت فلکی مجاور قطب شمال که همیشه مقابل دب اکبر و ستاره ٔ قطبی دیده میشود.
ناقهفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: نوق و اَنواق] شتر ماده.۲. (نجوم) صورت فلکی مشترکی در ذاتالکرسی، حامل رٲسالمغول، و امراةالمسلسله؛ شتر؛ ستور.
هفت گیسودارلغتنامه دهخداهفت گیسودار. [ هََ ] (اِخ ) بنابر مشهور از جمله ٔ چهل وهشت صورت فلکی قدیم هفت صورت را «هفت گیسودار» نامیده اند: عواء، ذات الکرسی ، حامل رأس الغول ، مسک الاعنه ، مراءةالمسلسلة، جبار (که آن را جوزا نیز گویند) و سنبله . (از رساله ٔ «شماره ٔ هفت و هفت پیکر نظامی » تألیف معین ص
تیکوبراههلغتنامه دهخداتیکوبراهه . [ ک ُ هَِ ] (اِخ ) منجم دانمارکی (1546-1601 م .) است که در سال 1572 م . ستاره ای در ذات الکرسی کشف کرد و بدستور فردریک دوم در جزیره ٔ وِن رصدخانه ای تأسیس کرد و
ذاتلغتنامه دهخداذات . (ع اِ) تأنیث ذو. صاحب . مالک . دارا. خداوند. و تثنیه ٔ آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال . || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی ٔ و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار جمیع صفات واحد گویند و هس
ذاتفرهنگ فارسی معین[ ع . ] 1 - (پش .) پیشوندی است به معنای صاحب ، دارنده . مؤنثِ «ذو». 2 - (اِ.) حقیقت هر چیز.3 - فطرت ، جبلت . ~4 - جسم . 5 - جوهر، گوهر.
خوش ذاتلغتنامه دهخداخوش ذات . [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص مرکب ) خوش فطرت . خوش جبلت . مقابل بدذات . پاک گهر.
محاذاتلغتنامه دهخدامحاذات .[ م ُ ] (ع اِمص ) محاذاة. موازات . رویارویی . روبرویی . مقابل . برابر. روبرو. مقابله . (زوزنی ). رویاروی . روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایلک باحشر خویش به محاذات او نزول کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298)
ذوربذاتلغتنامه دهخداذوربذات . [ رَ ب َ ] (ع ص مرکب ) صاحب تاج العروس گوید: و فی الاساس ، و من المجاز فلان ذوربذات ، اذا کان کثیر السقط فی کلامه . (تاج العروس ) و نیز در «المرباز» گوید: المهزار المکثار ذوالربذات کالربذانی محرّکةً. نقله الصاغانی عن الفراء. (تاج العروس ).
لذاتلغتنامه دهخدالذات . [ ل َذْ ذا ] (ع اِ)ج ِ لذّت . (منتهی الارب ): اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد [شخص ] به منزلت درویشی باشد از لذّات دنیامحروم . (کلیله و دمنه ) آنگاه نفس خویش را میان چهارگاه ... مخیر گردانیدم : وفور مال و ذکر سایر و لذّات حال و ثواب باقی . (کلیله و دمنه ). عاقل ...