ذبللغتنامه دهخداذبل . [ ذَ ] (ع مص ) پژمرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پژمردن . پژمریدن . ذبول . پژمریدن نبات . || خوشیده پوست شدن . (منتهی الارب ). || باریک میان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || لاغر شدن اسب . لاغر و باریک شدن اسب . (منتهی الارب ). خشک پوست گردیدن و باریک گردیدن اسب
ذبللغتنامه دهخداذبل . [ ذَ ب َ ] (ع اِ) پوست باخه ٔ دریائی یا برّی یا گوش ماهی یا استخوان پشت دابه ٔ دریائی که از آن دست برنجن و شانه ها سازند و خاصیتش آن است که شانه کردن با آن رشگ (یعنی ) بیضه ٔ شبش و سبوسه ٔ سر را زایل گرداند. (منتهی الارب ). و در لغت نامه های مترجم معنی و تفسیر آن به اشک
ذبللغتنامه دهخداذبل . [ ذِ ] (ع اِ) بی فرزندی زن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ذِبل ٌ ذبیل ؛ ای ثکل ثاکل مبالغه است .
دبللغتنامه دهخدادبل . [ دُ ب َ ] (ع اِ)ج ِ دبلة. (منتهی الارب ). رجوع به دُبلَة شود. || ج ِ دبیل . (منتهی الارب ). رجوع به دَبیل شود.
دبللغتنامه دهخدادبل . [ دَ ] (ع اِ)طاعون . || حوض . (منتهی الارب ). || نهر خرد. (منتهی الارب ). جدول . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ج ، دُبول . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
دبللغتنامه دهخدادبل . [ دَ ] (ع مص ) گردآوردن چیزی . (منتهی الارب ). الجمع و الاصلاح . (تاج المصادر بیهقی ). || پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب ). پیاپی زدن کسی را به عصا. || پیچیدن و بزرگ کردن لقمه برای فروبردن . (منتهی الارب ). || نیرو دادن زمین را به سرگین و مانند آن . دُبول . (من
دبللغتنامه دهخدادبل . [ دَ ب َ ] (ع اِ) ج ِ دبلة [ دَ / دِ ل َ ] . (دزی ج 1 ص 424). رجوع به دبلة شود.
ذبلةلغتنامه دهخداذبلة. [ ذُ ل َ ] (ع مص ) ذُبنة. خوشیدن لب از تشنگی . پژمریدن لب از عطش . || خوشیدگی لب و پژمردگی آن از بی آبی .
ذبلاًذابلالغتنامه دهخداذبلاًذابلا. [ ذَ لَن ْ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) ذبلا ذبیلا؛ نفرینی است ، بمعنی . اَلزَمه اﷲ هلاکا.
مذبوللغتنامه دهخدامذبول . [ م َ ] (ع ص ) خشک شده .فسرده شده . پژمرده گشته . درهم کشیده شده . (ناظم الاطباء).نعت مفعولی است از ذبل و ذبول . رجوع به ذبول شود.
مذویلغتنامه دهخدامذوی . [ م ُذْ ] (ع ص ) گرما که پژمراند تره را. (آنندراج ). ذوی النبت ، ذبل : و اذواه الحر، أذبله . (متن اللغة). نعت است از اذواء.
ذابللغتنامه دهخداذابل . [ ب ِ ] (ع ص ) ذَوی ّ. پژمرده . ترنجیده . پلاسیده . || لاغر. نزار. مَهزول . || خشک شده از عطش مانند لب . || قنّا ذابِل ؛ دقیق لاصق باللیط. و فی المحکم ؛ لاصق اللیط. (تاج العروس ). نیزه ٔ باریک چسبیده پوست . ج ، ذُبُل ، ذُبّل ، ذَوابِل . و در نسخه ای از مهذب الاسماء آمد
اغرنشاملغتنامه دهخدااغرنشام . [ اِ رِ ] (ع مص ) پژمرده گردیدن گوشت و لاغر و باریک شدن شکم .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چروکیده شدن گوشت شکم :اغرنشم ؛ ذبل لحمه و خمص بطنه . (از اقرب الموارد).
اطواسنالغتنامه دهخدااطواسنا. [ اَطْ س ِ ] (ع اِ) با این ضبط در متنی بدینسان تعریف شده است : استشعار الطراوة لصغرالسن من اجل الغضاضة التی تلزمه یقال طرؤ اللحم و غیره بالهمزة وطرو بالواو و طری بالیاء طراوة و طراءة ضد ذبل . (ازدزی ج 1 ص
ذبلةلغتنامه دهخداذبلة. [ ذُ ل َ ] (ع مص ) ذُبنة. خوشیدن لب از تشنگی . پژمریدن لب از عطش . || خوشیدگی لب و پژمردگی آن از بی آبی .
ذبلاًذابلالغتنامه دهخداذبلاًذابلا. [ ذَ لَن ْ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) ذبلا ذبیلا؛ نفرینی است ، بمعنی . اَلزَمه اﷲ هلاکا.
مذبللغتنامه دهخدامذبل . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) پژمراننده . لاغرکننده .(آنندراج ). سست و ضعیف کننده . درهم شکننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذبال . رجوع به اذبال شود.
متذبللغتنامه دهخدامتذبل . [ م ُ ت َ ذَب ْ ب ِ ] (ع ص ) زنی که به رفتار مردان رود. (آنندراج ). و رجوع به تذبل و ماده ٔ بعد شود.
یذبللغتنامه دهخدایذبل . [ ی َ ب ُ ] (اِخ ) کوهی است و آن راازبل نیز گویند. (از منتهی الارب ). نام کوهی است در بلاد نجد و از اعمال یمامه است . (از یادداشت مؤلف ).
تذبللغتنامه دهخداتذبل . [ ت َ ذَب ْ ب ُ ] (ع مص ) برفتار مردان رفتن زن باآنکه باریک بدن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).خرامیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تبختر و تفتر در راه رفتن . (المنجد) (اقرب الموارد).