ذرعلغتنامه دهخداذرع . [ ذَ ] (ع اِ) گز. ارش . رش . ساق دست . || ذرع ، چون مطلق گویند معادل شانزده گز است یعنی یک متر وچهار صدم یک متر و در ذرع شاه یک متر و دوازده صدم یک متر است (و بیشتر در تبریز متداول است ) و ذرع مقصر. مساوی یک متر و چهار صدم یک متر است . (و آن در طهران و فارس معمول است ).
ذرعلغتنامه دهخداذرع . [ ذَ ] (ع مص ) به گز کردن . گز کردن و پیمودن جامه را به ذراع . به ارش پیمودن . (تاج المصادربیهقی ). || ذرع قیئی کسی را؛ غلبه کردن قیئی بر او و تاب نیاوردن بمنع آن . || غلبه کردن قیئی بر مردم . (تاج المصادر بیهقی ). || ذرع بعیر؛ پای بر ذراع اشتر نهادن سوار شدن را. || ذرع
ذرعلغتنامه دهخداذرع . [ ذَ رَ ] (ع اِ) طمع. اُمید. || گوساله ٔ دشتی . ج ، ذِرعان . (مهذب الاسماء). || ماده شتری که صیاد در پس آن نهان شده بصید تیر افکند.
ذرعلغتنامه دهخداذرع .[ ذَ ] (ع اِ) خُلق . سیرت . خو: هو واسعالذرع ؛ ای واسعالخلق . او فراخ خوی است . || دِل . || قوت . || توان . تاب . توانائی . طاقت . ذراع . ضاق بالأمر ذرعه ؛ سست و ضعیف شد طاقت او و بمقصود نرسید یا از مکروهات نجات نیافت . و یقال ، ابطرت فلاناً ذرعه ؛ ای کلفته اکثر من طوقه
کارخانة لبنیاتdairy factory, creamery, dairyواژههای مصوب فرهنگستانواحدی تولیدی که در آن فراوردههای شیری تولید میشود
پخشینۀ لبنیdairy spreadواژههای مصوب فرهنگستانپخشینهای که پایۀ آن چربی شیر است و میزان چربی آن کمتر از کره است
پیغذای لبنیdairy dessertواژههای مصوب فرهنگستانپیغذایی آمادۀ مصرف، ازجمله انواع بستنی خامهای و پنیرهای تازه و شیرخاگین، که از فراوردههای شیری مانند خامه و شیر و ماست تهیه شده باشد
فراوردۀ لبنیdairy productواژههای مصوب فرهنگستانهر فراوردۀ غذایی که از شیر تهیه شود متـ . فراوردۀ شیری milk product
نوشابۀ لبنیdairy beverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که عمدتاً از شیر و فراوردههای آن تهیه میشود
ذرعاتلغتنامه دهخداذرعات . [ ذَ رِ ] (ع اِ) ناقه های تیزرو و فراخ گام و دوردور گام گذارنده بر زمین . || قوائم ذَرِعات ؛ ای سریعات .
ذرعانلغتنامه دهخداذرعان . [ ذِ ] (ع اِ) ج ِ ذَرَع . گوساله های دشتی . || (اِخ ) نام دو ستاره است . (مهذب الاسماء).
ذرع مقصرلغتنامه دهخداذرع مقصر. [ذَ ع ِ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مساوی است با (1/04) متر. و آن در طهران و فارس معمول است .
ذرعاتلغتنامه دهخداذرعات . [ ذَ رِ ] (ع اِ) ناقه های تیزرو و فراخ گام و دوردور گام گذارنده بر زمین . || قوائم ذَرِعات ؛ ای سریعات .
ذرعانلغتنامه دهخداذرعان . [ ذِ ] (ع اِ) ج ِ ذَرَع . گوساله های دشتی . || (اِخ ) نام دو ستاره است . (مهذب الاسماء).
چوب ذرعلغتنامه دهخداچوب ذرع . [ ب ِ ذَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چوبی که برای اندازه گرفتن پارچه و مانند آن بکار رود اندازه آن 16 گره و یا 1/04 متر است . امروز بیشتر آن را از آهن میسازند و بهمین نام میخوانند. گاهی اندازه آن <sp
مذرعلغتنامه دهخدامذرع . [ م ُ ذَرْ رِ ] (اِخ ) مردی از بنی خفاجةبن عقیل که تنی از بنی عجلان را بکشت و بدان اقرار آورد و او را به قصاص بکشتند و از آن رو او را مذرع لقب کردند. (یادداشت مؤلف ).
مذرعلغتنامه دهخدامذرع . [ م ُ ذَرْ رِ ] (ع ص ) بارانی که به اندازه ٔ رش نم او در زمین رفته باشد. (منتهی الارب ). || خفه کننده با ذراع . (آنندراج ) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از تذریع. رجوع به تذریع شود. || اقرارنماینده به چیزی . (آنندراج ) (از متن اللغة). رجوع به تذریع شود. || آنکه دست اند
مذرعلغتنامه دهخدامذرع . [ م ِ رَ ] (ع اِ) زق صغیر. (متن اللغة). مشکول . مشکوله . مشکیزه . خیکچه . مشک خرد. (یادداشت مؤلف ). || واحد مذارع است . (از متن اللغة). رجوع به مذارع و نیز رجوع به مذاریع شود.
مذرعلغتنامه دهخدامذرع . [ م ُ ذَرْ رَ ] (ع ص ) آن که مادرش اشرف از پدر وی باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه مادرش عرب باشد و پدرش غیر عرب . (از متن اللغة). || اسب سبقت برنده . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یا اسب که به شکاری دررسیده و سوار وی بر شکار نیزه فروبرده و بر هر دو ذراع ا