ذرورلغتنامه دهخداذرور. [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرّب از داروی فارسی . دوای خشک سوده یا کوفته پراکندنی و پاشیدنی در چشم و قروح و جراحات . سوده های خشک ادویه که برای قطع رطوبات بر ریش و خستگی پراکنند یا در چشم کنند. ذریرة. ج ، ذرورات . || نوعی بوی خوش یعنی عطر. ذریرة. ج ، اَذِرّة. داود انطاکی در تذک
ذرورلغتنامه دهخداذرور. [ ذُ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . دمیدن خورشید. دمیدن صبح . طالع شدن روز. طلوع . برآمدن آفتاب وماه و ستاره . (زوزنی ). || ذرور لحم ؛ نزاری و لاغری گوشت . (از اقرب الموارد). || لرزانی گوشت از لاغری . تشنّج لحم . تَخدَّدُ لحم . (از اقرب الموارد). || پاشیدن داروهای پراکندنی و
ذرورفرهنگ فارسی معین(ذَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - داروی خشک ، سوده یا کوفته شده ، پراکندنی یا پاشیدنی در زخم و جراحات . ج . ذرورات . 2 - نوعی بوی خوش ، عطر. ج . اذره .
درگورلغتنامه دهخدادرگور. [ دَ ] (اِخ ) درگیر. دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 40 هزارگزی شمال باختری بندرعباس و 5 هزارگزی شمال راه فرعی لار - بندرعباس ، با 405 تن سک
درگورلغتنامه دهخدادرگور. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 65 هزارگزی شمال خاوری میناب و سر راه مالرو کهنوج به رودان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درگورلغتنامه دهخدادرگور. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 46 هزارگزی باختر بندرعباس و دو هزارگزی جنوب راه مالرو خمیر به بندرعباس با 869 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است .
درورلغتنامه دهخدادرور. [ دَ ] (ع ص ) ناقة درور؛ ناقه ٔ بسیارشیر،و کذا نوق درور، مفرد و جمع در آن یکسان است . (از منتهی الارب ). ناقه ٔ بسیارشیر. (از اقرب الموارد). || جنگی که خون می ریزد. (از اقرب الموارد).
ذروراتلغتنامه دهخداذرورات . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذَرور. داروهای خشک سوده ٔ پراکندنی بر قروح و جراحات و چشم .
ذروردانلغتنامه دهخداذروردان . [ ذَ ] (اِ مرکب ) حنجور. ظرفی که درآن ذرور نگاه دارند. دارودان . (یادداشت لغت نامه ).
ملکایالغتنامه دهخداملکایا.[ ] (اِ) به سریانی به معنی کحل فرشتگان است ... جالینوس گوید: از این روی چنین نامیده شده که چشم را اصلاح کند و آن را نورانی و شفاف و قوی الادراک سازد. و از آن به ذرور سفید تعبیر کنند و وردینج را نیز سود دارد. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 332)
پاچیدنیلغتنامه دهخداپاچیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) در تداول عوام ، آنچه پاچیدن را شاید. که درخور پاچیدن است .- داروی پاچیدنی ؛ داروی پراکندنی . ذرور. ذریرة.
ذریرهفرهنگ فارسی معین(ذَ رَ یا رِ) [ ع . ذریرة ] (اِ.) 1 - داروی خشک ، ذرور. 2 - نوعی بوی خوش ، عطر. 3 - گل شیپوری ایتالیایی .
حناجیرلغتنامه دهخداحناجیر. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حُنجور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی جامه دان خرد و نوعی شیشه برای نگه داشتن ذرور و نای گلو. (آنندراج ). رجوع به حنجور شود.
ذروراتلغتنامه دهخداذرورات . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذَرور. داروهای خشک سوده ٔ پراکندنی بر قروح و جراحات و چشم .
ذروردانلغتنامه دهخداذروردان . [ ذَ ] (اِ مرکب ) حنجور. ظرفی که درآن ذرور نگاه دارند. دارودان . (یادداشت لغت نامه ).
مذرورلغتنامه دهخدامذرور. [ م َ ] (ع ص ) پراکنده شده . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ذرّ به معنی افشاندن و پراکندن . || کوفته شده و نرم شده . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ذر. رجوع به ذر شود.