ذلاقتلغتنامه دهخداذلاقت . [ ذَ ق َ ] (ع اِمص ) ذَلَق . تیززبانی . فصاحت . زبان آوری . طلاقت . گشاده زبانی . گشادگی زبان . (مهذب الاسماء). || (مص ) ذلاقت لسان ؛ تیز و فصیح شدن زبان . || تیززبان شدن . فصیح شدن : جماعتی که مجتمعآن مقام و مستمع آن کلام بودند از فصاحت آن سباقت و ملاحت آن ذلاقت تعجب
دلوکاتلغتنامه دهخدادلوکات . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دَلوک . در اصطلاح طب قدیم ، ادویه که بدان تن را مالش دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دلوک شود.
تیززبانیلغتنامه دهخداتیززبانی . [تیزْ، زَ ] (حامص مرکب ) ذلیق . ذلاقت . طلاقت . فصاحت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
لباقةلغتنامه دهخدالباقة. [ ل َ ق َ ] (ع مص ) زیرک و ترزفان شدن . (تاج المصادر). حذاقت . زیرک و ماهر و چرب زبان گردیدن . (منتهی الارب ) : حال ذلاقت و لباقة و ظرافت و لطافت او بر رأی سلطان عرض کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 435). || (اِمص
مذلقلغتنامه دهخدامذلق . [ م ُ ذَل ْ ل ِ ] (ع ص )تیزکننده ٔ کارد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از تذلیق به معنی تیز کردن لبه ٔ کارد و جز آن . رجوع به تذلیق شود. || آنکه آماده می کند و حاضر می سازد زبان آور در سخنوری را. (ناظم الاطباء). در مآخذ دسترس ما تذلیق بدین معنی نیامده است . رجوع به ذلاقت ش
بلادتلغتنامه دهخدابلادت . [ ب َ دَ ] (از ع ، اِمص ) بلادة. کندذهنی . (غیاث اللغات ). کندهوشی . دیریابی . کندذهنی . کودنی . مقابل ذکاء و فطنت . (فرهنگ فارسی معین ). کندی . کورذهنی . سستی خاطر. غباوت . کاهلی . کندی در علوم و امثال آن : بلادت حیاء او به ذلاقت فصاحت متحلی ش
طلاقتلغتنامه دهخداطلاقت . [ طَ ق َ ] (ع مص ) گشادگی زبان . (مهذب الاسماء). ذلاقت . گشاده زبانی . فصاحت . گشاده زبان شدن . (زوزنی ) (منتخب اللغات ). تیزی زبان . زبان آوری . طلاق . تیززبان شدن . تیززبانی . لقلقه . (غیاث ) (آنندراج ). || گشاده روی شدن . (تاج المصادر) (منتخب اللغات ) (زوزنی ). گشا