ذلکلغتنامه دهخداذلک . [ ذا ل ِ / ذا ل ِ ک َ ] (ع اِ، ضمیر) آن . برای اشاره بعید است : و ما ذلک علی اﷲ بعزیز. (قرآن 20/14). || این است : ذلک فضل اﷲ یؤتیه من یشاء. (قرآن 54/5 و <span class="h
دلچکلغتنامه دهخدادلچک . [ ] (اِخ ) نام سخره ٔ سلطان محمود سبکتکین ، که از اهالی قاین بوده است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 146). اما شاید کلمه مصحف دلحک (طلحک ) باشد.
دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ] (اِ) در بیت ذیل از مولوی مخفف دلقک است که نام مسخره ای است معروف : که ز ده دلقک بسیران درشت چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرای شاه خلق تا چرا آمد چنین اشتاب دلق .
دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ] (ع مص ) بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن . (از منتهی الارب ). برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون اینکه آنرا بیرون کشند. (از اقرب الموارد). دُلوق . رجوع به دلوق شود. || بیرون آوردن شتر شقشقه ٔ خود را. |
دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ل َ ] (معرب ، اِ) معرب دله ٔ فارسی که قاقم است و آن دابه ای است کوچک که به سمور ماند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گربه ٔ صحرایی که از پوست آن پوستین سازند. (از غیاث ). حیوانی است شبیه به سمور و در اصفهان موسوره و به فارسی دله نامند. (از مخزن الادویة). || ق
من ذلکلغتنامه دهخدامن ذلک . [ م ِ ذا ل ِ ] (ع اِ مرکب ) در لغت به معنی از آن جمله و در اصطلاح اهل دفتر خرج را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : دین و دنیا از او دو من ذلک رقبه ٔ او رقاب را مالک .اوحدی (جام جم ).
رغم ذلکدیکشنری عربی به فارسیهنوز , تا ان زمان , تا کنون , تا انوقت , تاحال , باز هم , بااينحال , ولي , درعين حال
کذلکلغتنامه دهخداکذلک . [ ک َ ذا ل ِ ] (ع اسم اشاره ) (از: ک + ذلک ) یعنی مثل آن و همچنان . (از ناظم الاطباء).
لذلکلغتنامه دهخدالذلک . [ ل ِ ذا ل ِ ] (ع ق مرکب ) (از: «ل » به معنی برای + «ذلک » به معنی این ) برای این . لهذا. از اینرو .
و کذلکلغتنامه دهخداو کذلک . [ وَ ک َ ذا ل ِ ] (ع ق مرکب ) (از: و + کذلک ) و کذا. و نیز. و همچنین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
من ذلکلغتنامه دهخدامن ذلک . [ م ِ ذا ل ِ ] (ع اِ مرکب ) در لغت به معنی از آن جمله و در اصطلاح اهل دفتر خرج را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : دین و دنیا از او دو من ذلک رقبه ٔ او رقاب را مالک .اوحدی (جام جم ).
فذلکلغتنامه دهخدافذلک . [ ف َ ذا ل ِ ] (ع اِ مرکب ) مأخوذ از تازی ، باقی و بقیه ٔ چیزی . (ناظم الاطباء) (آنندراج از شرح خاقانی ). و به اصطلاح اهل حساب ، جمع بعد از تفصیل . (آنندراج از شرح خاقانی و مؤید). به اصطلاح اهل دفتر، جمع حساب پس از تفصیل . (ناظم الاطباء) : <br