ذهنلغتنامه دهخداذهن . [ ذِ ] (ع اِ) فهم . دانست . عقل . دریافت . (منتهی الارب ). هوش . (قاضیخان بدر محمد دهار). خرد. زیرکی . فهم . (منتهی الارب ). تیزی خاطر. (منتهی الارب ). یاد و هوش . قوت درک . قوه ٔ مستعده ٔ اکتساب حدود و آراء. فهمیدگی . (غیاث ). قدرت مدرکه . (غیاث ). زکن . (زوزنی ). ذکاء
ذهنلغتنامه دهخداذهن . [ ذِ / ذَ هََ ] (ع مص ) ذهننی عنه ؛ فراموش گردانید مرا از آن . || غالب آمدن کسی را در تیزی خاطر و حفظ قلب . (منتهی الارب ). و جرجانی در تعریفات گوید: قوة للنفس تشمل الحواس الظاهرة و الباطنة، معدة لاکتساب العلوم . و باز گوید: هو الاستعدا
دیانdieneواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از ترکیبات آلی که مولکولهای آنها دارای دو پیوند دوگانۀ کربن ـ کربن است
دحنلغتنامه دهخدادحن . [ دَ ح ِ ] (ع ص ) رجل دحن ؛ مرد گربز بدباطن . (منتهی الارب ). پلید گربز خبیث . دحنة. در یک نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء مضبوط در کتابخانه ٔ مؤلف ، الدحن و الدحیل بمعنی الخب و الخبیث . و در دو نسخه ٔ دیگر الدحل و الدحن به معنی الخب و الخبیث آمده است . رجوع به دَحِل و خب و خب
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ] (اِخ ) شاعری از مردم کاشان و بیت ذیل از اوست :نرنجیم با غیر اگر خو کنی تو با ماچه کردی که با او کنی .(نقل از قاموس الاعلام ترکی ).
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ذِ ] (اِخ ) نام چهار تن شاعر عثمانی است . یکی از آنان بنام مومچی زاده بالی چلبی معروف است و مدتی قضای اسکدار و سپس قضای غلطه رانده است و به سال 983 هَ . ق . درگذشته است ، دیگری از مردم اسلامبول و نام او نیز بالی است و پاره ای مشاغل د
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ذِ ] (اِخ ) هو ثانی الدفتری . المتوفی (917) او را دیوانیست بترکی . (کشف الظنون ).
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ذِ ] (ع ص نسبی )منسوب بذهن . درونی . باطنی . عقلی . وجود ذهنی . مقابل وجود عینی و وجود خارجی - ذهنی شدن امری و مطلبی ؛ نیک در ذهن جای گرفتن . نیک بیاد ماندن . مرکوز ذهن ، مرکوز خاطر شدن . مرتکز ذهن و خاطر گردیدن .
ذهنیةلغتنامه دهخداذهنیة. [ ذِ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث ذهنی . قضیه ٔ ذهنیة. رجوع به قضیة شود. بیاء النسبة و تاء التانیث . عند المنطقییین قضیة یکون الحکم فیها علی الافراد الذهنیة فقط و قد سبق ذکرها فی لفظ الحقیقیة و هی اقسام منها مایکون افرادها موجودة فی الذهن متصفاً بمحمولاتها فی الذهن اتصا
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ] (اِخ ) شاعری از مردم کاشان و بیت ذیل از اوست :نرنجیم با غیر اگر خو کنی تو با ماچه کردی که با او کنی .(نقل از قاموس الاعلام ترکی ).
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ذِ ] (اِخ ) نام چهار تن شاعر عثمانی است . یکی از آنان بنام مومچی زاده بالی چلبی معروف است و مدتی قضای اسکدار و سپس قضای غلطه رانده است و به سال 983 هَ . ق . درگذشته است ، دیگری از مردم اسلامبول و نام او نیز بالی است و پاره ای مشاغل د
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ذِ ] (اِخ ) هو ثانی الدفتری . المتوفی (917) او را دیوانیست بترکی . (کشف الظنون ).
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ذِ ] (ع ص نسبی )منسوب بذهن . درونی . باطنی . عقلی . وجود ذهنی . مقابل وجود عینی و وجود خارجی - ذهنی شدن امری و مطلبی ؛ نیک در ذهن جای گرفتن . نیک بیاد ماندن . مرکوز ذهن ، مرکوز خاطر شدن . مرتکز ذهن و خاطر گردیدن .
ذهنیةلغتنامه دهخداذهنیة. [ ذِ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث ذهنی . قضیه ٔ ذهنیة. رجوع به قضیة شود. بیاء النسبة و تاء التانیث . عند المنطقییین قضیة یکون الحکم فیها علی الافراد الذهنیة فقط و قد سبق ذکرها فی لفظ الحقیقیة و هی اقسام منها مایکون افرادها موجودة فی الذهن متصفاً بمحمولاتها فی الذهن اتصا
خالی الذهنلغتنامه دهخداخالی الذهن . [ یُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) بدون اطلاع قبلی .عدم سابقه ٔ ذهنی نسبت به امری . اطلاع قبلی نداشتن .
حاضرالذهنلغتنامه دهخداحاضرالذهن . [ ض ِ رُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) آنکه چیزها را همیشه بیاد دارد.- حاضرالذهن بودن ؛ در یاد داشتن .
کندذهنلغتنامه دهخداکندذهن . [ ک ُ ذِ ] (ص مرکب ) کودن و کم هوش . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). دیریاب . دیرفهم . کودن . که درس دیر آموزد. بلید. کورذهن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغفل . (منتهی الارب ). و رجوع به کندذهنی شود.
کورذهنلغتنامه دهخداکورذهن . [ ذِ ] (ص مرکب ) کم حافظه . بیهوش . (فرهنگ فارسی معین ). دیریاب . بلید. کندذهن .کودن . کند. کندفهم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).