ذوالوجهینلغتنامه دهخداذوالوجهین . [ ذُل ْ وَ هََ ] (ع ص مرکب ) منافق . خداوندنفاق . دوروی : فقال له الاحنف امسک علیک فأن ذا الوجهین خلیق ان لایکون عنداﷲ وجیهاً. (ابن خلکان . چ فرهاد میرزا ص 250 شش سطر به آخر مانده ). || (اصطلاح بدیع) چنان باشد که کلام مشتمل بر دو
ذوالوجهینفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، آن است که شاعر یا نویسنده در نظم و نثر خود کلماتی به کار ببرد که دو معنی متضاد از آن استنباط شود یعنی هم مدح باشد هم ذم؛ محتملالضدین، مانند این شعر: روسپی را محتسب داند زدن / شادباش ای روسپی زن، محتسب.
دورخهلغتنامه دهخدادورخه . [ دُ رُ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) ذوالوجهین . صاحب دوروی . دورو. که پشت و روی آن یکسان باشد (در پارچه و جامه ). (یادداشت مؤلف ): موجه ؛ چادر و گلیم دورخه . (منتهی الارب ).
محتمل الضدینلغتنامه دهخدامحتمل الضدین . [م ُ ت َ م َ / م ِ لُض ْ ض ِدْ دَ ] (ع ص مرکب ) چیزی که دارای دو معنی ضد هم باشد. (از ناظم الاطباء). || در اصطلاح علمای بدیع صنعت توجیه را نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). و این را ذوالوجهین نیز خوانند و چنان بود که شاعر بیتی گو
پائیزی نسویلغتنامه دهخداپائیزی نسوی . [ زی ِ ن َ س َ ] (اِخ ) مجدالدین محمد الپائیزی النسوی . از شعرای عصر سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه (596 - 617 هَ . ق .) است . محمد عوفی درلباب الالباب آورده است که : در شهور سنه ٔ ست مائه او را
دورولغتنامه دهخدادورو. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوروی . هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء). || دارای دوجهت . دارای دوطرف : یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ. مسعودسعد.یعنی که خور رفت از علو<b