دوش بر دوشلغتنامه دهخدادوش بر دوش . [ ب َ ] (ص مرکب ) دوشادوش . دوش بدوش . شانه بشانه . برابر هم . || صف درصف : هزار سوزن الماس بر دل است مرااز این حریرقبایان که دوش بردوشند.بابافغانی شیرازی .رجوع به دوش بدوش شود. || معاشر. ندیم . جلیس .
دوپیشلغتنامه دهخدادوپیش . [ دُ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نحو) دوضمه . رفع. و تلفظ آن [ اُن ْ ] باشد و به صورت ( ٌ ) در بالای حرف قرار می گیرد: رجل ٌ فخر. (یادداشت مؤلف ).
دوزلغتنامه دهخدادوز. (اِ) فضله ٔ لک لک . (ناظم الاطباء). دوزه . پیخال کلنک . (آنندراج ). || بن لاک . (لغت فرس اسدی ).
ذوجنبةلغتنامه دهخداذوجنبة. [ جَم ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) رجل ذوجنبة، ای ذواعتزال عن الناس . گوشه گیر. منزوی .
ذوجعرانلغتنامه دهخداذوجعران . [ ج ُ ] (اِخ ) ذوجعران بن شراحیل بن ربیعةبن جشم . بطنی است از عرب به یمن .
ذوجنبةلغتنامه دهخداذوجنبة. [ جَم ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) رجل ذوجنبة، ای ذواعتزال عن الناس . گوشه گیر. منزوی .
ذوجعرانلغتنامه دهخداذوجعران . [ ج ُ ] (اِخ ) ذوجعران بن شراحیل بن ربیعةبن جشم . بطنی است از عرب به یمن .