ذیبلغتنامه دهخداذیب . (ع اِ) ذئب . گرگ . ج ، ذیاب . || (اِخ ) ذیب . الذیب ، سبع. السبع و آن صورتی از صور فلکیه است . در نیم کره ٔ جنوبی و آنرا پنجاه و یک ستاره است که روشن ترین آنان از قدر سوم تجاوز نکند و بر حسب اساطیر یونانیان این صورت مسخ شده ٔ لیکائن پادشاه آرکادی باشد که قربانی به معابد
دبلغتنامه دهخدادب . [ دَ ] (اِ) دف . دپ . چنبره ٔ پوست بر او کشیده است که بازیگران و سازندگان دارند. رجوع به دف شود.
دبلغتنامه دهخدادب . [ دَ ] (اِ) نقش کردن جامه : هست صوفی آنکه شد صفوت طلب نه لباس صوف و خیاطی و دب . مولوی .|| پنهان کردن . (غیاث ).پنهان کردن چیزی . (آنندراج ).
ذیبدوانیلغتنامه دهخداذیبدوانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب بذیبدوان یکی از قراء بخارا. (از انساب سمعانی ).
اخبثلغتنامه دهخدااخبث . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) خبیث تر. گنده تر. پلیدتر. (مهذب الاسماء).- امثال : اخبث من ثعلب . اخبث من ذیب الخمر . اخبث من ذیب الغضا. اخبث من
خراسانیلغتنامه دهخداخراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) عبداﷲبن مروان خراسانی ، مکنی به ابوشیخ . وی از گروهی چون ابن ابی ذیب حدیث کرد و سلیمان بن عبدالرحمان از وی حدیث دارد. (از انساب سمعانی ).
ذیبدوانیلغتنامه دهخداذیبدوانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب بذیبدوان یکی از قراء بخارا. (از انساب سمعانی ).
ذیب الارمنلغتنامه دهخداذیب الارمن . [ بُل ْ اَ م َ ] (ع اِ مرکب ) شغال . ابن آوی . رجوع به ذئب الارمن شود.
مذیبلغتنامه دهخدامذیب . [ م ُ ](ع ص ) گدازنده . (ناظم الاطباء). آب کننده . نعت فاعلی است از اذابة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اذابة شود.
مجاذیبلغتنامه دهخدامجاذیب . [ م َ ] (ع ص ، اِ) کشیده شدگان و ربوده شدگان و این جمعمجذوب است . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مجذوب شود.
اکاذیبلغتنامه دهخدااکاذیب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اُکذوبَة. (اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). ج ِ کاذب خلاف قیاس ، چنانکه اباطیل جمع باطل . یا آنکه جمع اکذاب باشد و اکذاب جمع کذب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به اکذوبة شود. || دروغها و خبرهای دروغ . (ناظم الاطباء) : بلکه م