ذیللغتنامه دهخداذیل . [ ذَ ] (ع اِ) دامان . دامان جامه . دامن . دامن هر چیزی . || دامنه : و آن بیابان سر بسر در ذیل کوه بر خلایق گشته موسی با شکوه . مولوی . || آخر هر چیزی . || سپس هر چیزی . || ذیل ریح ؛ آنچه زمین را روبد از باد و
ذیللغتنامه دهخداذیل . [ ذَ ] (ع مص ) دامن کشان رفتن . خرامیدن . (دهار) (زوزنی ). دامن کشیدن و خرامان رفتن . دامن بر زمین کشیدن . دامن درکشیدن . (دهار). || صاحب ذیل و دامان شدن . || ذیل ذنب ؛ برداشتن دم را. افراشتن دم را. || ذالت المراءة ذیلا؛ لاغر گردید. || ذال الشی ٔ؛آسان رسید. سبک گردید. |
ذیلفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] آخر چیزی.۲. [قدیمی] دامان؛ دامن؛ دامن هرچیز؛ پایین؛ دنباله.۳. [قدیمی] دم.
عملگر دلdel operatorواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که به تابع f از سه متغیر و x و y و z تابعی بُرداریمقدار منسوب میکند که مؤلفههای آن در جهتهای x و y و z مشتقات جزئی متناظر f هستند متـ . نابلا nabla
خط اختصاصیdedicated access line, DAL, dedicated line, DLواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خط ارتباطی که بهطور اختصاصی میان مشترک و شبکۀ مخابراتی برای مبادلۀ انواع داده به کار میرود
جلای ماتdull lusterواژههای مصوب فرهنگستانجلای سطح کانی یا سنگ هنگامی که نور را به جای بازتاباندن بپاشاند
ذیلاًلغتنامه دهخداذیلاً. [ ذَ لَن ْ ] (ع ق ) در ذیل . در زیر. در پائین . بعد از این . کمی بعد، پس از این . بعد. سپس . بعید هذا.
ذیلاًلغتنامه دهخداذیلاً. [ ذَ لَن ْ ] (ع ق ) در ذیل . در زیر. در پائین . بعد از این . کمی بعد، پس از این . بعد. سپس . بعید هذا.
زفربن الهذیللغتنامه دهخدازفربن الهذیل .[ زُ ف َ رِ نِل ْ هَُ ذَ ] (اِخ ) رجوع به ابوالهذیل زفربن الهذیل ابن قیس و اعلام زرکلی ج 1 ص 334 شود.
مذیللغتنامه دهخدامذیل . [ م َ ] (ع ص ) بسیار تفته و بی قرار. (منتهی الارب ). مریضی که قرار و آرام ندارد و ضعیف است . (از اقرب الموارد). رجوع به مذل و مذال شود. || فاش کننده ٔ راز. (منتهی الارب ). مفشی سر. (اقرب الموارد). رجوع به مذل شود. || سست . (منتهی الارب ): مذل رجله ؛ خدرت و فی الاساس :
مذیللغتنامه دهخدامذیل . [ م ُ ذَی ْ ی َ] (ع ص ) درازدامن : رداء مذیل ؛ چادر درازدامان . (از منتهی الارب ). با دامن بلند. (یادداشت مؤلف ). طویل الذیل . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || کتاب ذیل و تذییل نوشته . (یادداشت مؤلف ). کتابی که اضافی بر آنچه در متن دارد مطالبی در ذیلش نوشته شده باشد
رذیللغتنامه دهخدارذیل . [ رَ ] (ع ص ) ناکس و فرومایه . (ناظم الاطباء)(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) : هست آن خوارزمشه شاه جلیل دل همی خواهد از این قوم رذیل . مولوی .|| ردی و هیچکاره از هر چیز. ج ، رُذَلاء، رُذالی ̍. (ناظم
متذیللغتنامه دهخدامتذیل .[ م ُ ت َ ذَی ْ ی ِ ] (ع ص ) بذله پوش . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آن که عمل نفس خود کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که به هوای نفس خود عمل می کند. (ناظم الاطباء). || خرامنده . (از منتهی الارب ). متکبر و با جلال و عظمت و آن که ذیل