رأیمندvoter2, qualified elector, qualified voter, legal voterواژههای مصوب فرهنگستانفردی که واجد شرایط رأی دادن است
رای مندلغتنامه دهخدارای مند. [ م َ ] (ص مرکب ) خداوند رای . بارای . باتدبیر. عاقل . خردمند. باعقل . بخرد : خنک مرد داننده ٔ رای مندبه دل بی گناه و به تن بی گزند.اسدی .
گره مندلغتنامه دهخداگره مند. [ گ ِرِه ْ م َ ] (ص مرکب ) دارای گره . گره دار : در حلقه ٔ رشته ٔ گره مندزندانی بند گشته بی بند.نظامی .
گریه مندلغتنامه دهخداگریه مند. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ م َ ] (ص مرکب ) گریان . اشک ریز : بمکتب جگرگوشگان گریه مندغلامان به بازار و کو هرزه خند.ظهوری (از آنندراج ).
رای مندلغتنامه دهخدارای مند. [ م َ ] (ص مرکب ) خداوند رای . بارای . باتدبیر. عاقل . خردمند. باعقل . بخرد : خنک مرد داننده ٔ رای مندبه دل بی گناه و به تن بی گزند.اسدی .
رایمندفرهنگ نامها(تلفظ: rāymand) (رای + مند (پسوند دارندگی)) ، صاحب رأی ، با تدبیر ، عاقل ، خردمند ؛ (در قدیم) آن که عزم و قصد کاری دارد ؛ عزم کننده ، قصد کننده .
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی .پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر ت