رابطلغتنامه دهخدارابط. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) راهب و مرد زاهد و حکیم از دنیا رمیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راهب و زاهد. (اقرب الموارد). || رابط الحاش : مرد دلیر که از جا نرود. (منتهی الارب ).سخت دل و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || نفس رابط؛ فراخ و پهنا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
رابطفرهنگ فارسی عمید۱. واسطه میان دو تن یا دو چیز؛ ربطدهنده؛ پیونددهنده.۲. آنچه دو یا چند کلمه یا جمله را به هم پیوند میدهد.۳. [قدیمی] راهب، زاهد، و حکیم ازدنیابریده.
رابطدیکشنری فارسی به انگلیسیadapter, adaptor, bridge, connection, copulative, go-between, intermediary
رابدلغتنامه دهخدارابد. [ ب ِ ] (ع اِ) گنجینه دار.خزانه دار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
رابضلغتنامه دهخدارابض . [ ب ِ ] (ع ص ) قلعه دار. (از آنندراج ). || مقیم و ساکن و منه : لا تبعثوا الرابضین ؛ ای الترک و الحبشه . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرح قاموس ). و رجوع به رابضان شود.
رایبدواژهنامه آزاد به ضم ب ، دانشمند ، حکیم ، دانا ، خداوندگار خرد ، مرکب از رای به معنای دانش و خرد و بد پسوند ملکیت
رابط اردبیلیلغتنامه دهخدارابط اردبیلی . [ ب ِ طِ اَ دَ ] (اِخ ) معروف بشاه کاظم . نصرآبادی (صاحب تذکره ) که با او هم عصر بوده دیوان و شعر او را ترجمه کرده و گفته است که به هندوستان سفر کرده و دیگر از مرگ و زندگی او آگاه نیستیم و همچنین در «تذکره ٔ روز روشن ص 231» نیز
رابطة توالی،رابطة پیایندیsequential relationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رابطة همایندی/ رابطة تداعی براساس توالیهای مکانی یا زمانی
رابطة سلسلهمراتبی،رابطة پایگانیhierarchical relationواژههای مصوب فرهنگستانرابطة بین دو مفهوم که یا از نوع رابطة عاموخاص است یا رابطة جزءوکل
رابطة همایندی،رابطة تداعیassociative relationواژههای مصوب فرهنگستانرابطة بین دو مفهوم که بهطور تجربی ارتباط مضمونی (thematic connection) غیرسلسلهمراتبی/ ناپایگانی با یکدیگر دارند
رابطةلغتنامه دهخدارابطة. [ ب ِ طَ ] (اِخ ) دختر کرامت مذحجی بوده است و طبرانی در کتاب کبیر حدیثی از قول پیغمبر ازاو نقل کرده است . (استیعاب قسم اول از جزء هشتم ).
رابطةلغتنامه دهخدارابطة. [ ب ِ طَ ] (ع اِ) علاقه و آنچه بدان چیزی را بچیزی بندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علقه و وصله . (از اقرب الموارد). || هر چیزی که بستگی بچیز دیگر داشته باشد. || سلسله و زنجیر. || کلمه ٔ پاورقی یعنی کلمه ای که در پایین صفحه نویسند و بعین همان کلمه ای باشد که در اول
مسیر 2pathواژههای مصوب فرهنگستاندر برنامهریزی شهری، مجموعهای از رابطها که در آن همیشه گره پایانیِ رابط قبلی در حکم گره آغازینِ رابط بعدی است
رابطةلغتنامه دهخدارابطة. [ ب ِ طَ ] (اِخ ) دختر کرامت مذحجی بوده است و طبرانی در کتاب کبیر حدیثی از قول پیغمبر ازاو نقل کرده است . (استیعاب قسم اول از جزء هشتم ).
رابطةلغتنامه دهخدارابطة. [ ب ِ طَ ] (ع اِ) علاقه و آنچه بدان چیزی را بچیزی بندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علقه و وصله . (از اقرب الموارد). || هر چیزی که بستگی بچیز دیگر داشته باشد. || سلسله و زنجیر. || کلمه ٔ پاورقی یعنی کلمه ای که در پایین صفحه نویسند و بعین همان کلمه ای باشد که در اول
رابط اردبیلیلغتنامه دهخدارابط اردبیلی . [ ب ِ طِ اَ دَ ] (اِخ ) معروف بشاه کاظم . نصرآبادی (صاحب تذکره ) که با او هم عصر بوده دیوان و شعر او را ترجمه کرده و گفته است که به هندوستان سفر کرده و دیگر از مرگ و زندگی او آگاه نیستیم و همچنین در «تذکره ٔ روز روشن ص 231» نیز
رابط اصفهانیلغتنامه دهخدارابط اصفهانی . [ ب ِ طِ اِ ف َ ] (اِخ ) نام او ملک محمدبن نورا صحاف اصفهانی نوه ٔ آقاملک کدخدا. معاصر او نصرآبادی گفته است که وی از شعر نظامی پیروی میکرده سپس شعر او را آورده و وی را ستایش کرده است همچنین در گلشن (ص 168) نیز آمده است . (ذریعه
رابطه شدنلغتنامه دهخدارابطه شدن . [ ب ِ طَ / طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میانجی شدن : اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفت درباید گذاشت و برضای سلطان به آموی رود و... و رابطه شود تا خداوند سلطان عذر من بپذیرد. (تاریخ بیهقی ).
مرابطلغتنامه دهخدامرابط. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مربط. رجوع به مربط و مِربَطَة شود : مکروه است نماز کردن در مرابط اشتر و خر و استر و اسب . (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی از فرهنگ فارسی معین ).
مرابطلغتنامه دهخدامرابط. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) مواظب بر کاری . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، مرابطة، مرابطون . || آنکه در مرز دشمن بسر برد. که ملازم سرحد دشمن است . (از اقرب الموارد). که ملازم مرز و جهاد است . (از متن اللغة). مواظب و ملازم سرحد. قراولی که اسبان خود را در ثغور بلاد دشمن حا
مترابطلغتنامه دهخدامترابط. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) ماء مترابط؛ آب که سپری نشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || پاینده و دائم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).