رابطهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه دو تن یا دو چیز را به هم پیوستگی و ارتباط میدهد؛ علاقه بین دو تن یا دو چیز؛ علاقه؛ پیوند.۲. (صفت) [قدیمی] ربطدهنده؛ پیونددهنده.
رابطهدیکشنری فارسی به انگلیسیaffiliation, alliance, association, communication, connection, interconnection, intercourse, interrelationship, kinship, liaison, linkage, links, pertinence, relation, relationship, respect, tie-in, tie-up, touch, traffic, transaction
رابطة توالی،رابطة پیایندیsequential relationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رابطة همایندی/ رابطة تداعی براساس توالیهای مکانی یا زمانی
رابطة همایندی،رابطة تداعیassociative relationواژههای مصوب فرهنگستانرابطة بین دو مفهوم که بهطور تجربی ارتباط مضمونی (thematic connection) غیرسلسلهمراتبی/ ناپایگانی با یکدیگر دارند
رابطة سلسلهمراتبی،رابطة پایگانیhierarchical relationواژههای مصوب فرهنگستانرابطة بین دو مفهوم که یا از نوع رابطة عاموخاص است یا رابطة جزءوکل
رابطةلغتنامه دهخدارابطة. [ ب ِ طَ ] (اِخ ) دختر کرامت مذحجی بوده است و طبرانی در کتاب کبیر حدیثی از قول پیغمبر ازاو نقل کرده است . (استیعاب قسم اول از جزء هشتم ).
رابطةلغتنامه دهخدارابطة. [ ب ِ طَ ] (ع اِ) علاقه و آنچه بدان چیزی را بچیزی بندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علقه و وصله . (از اقرب الموارد). || هر چیزی که بستگی بچیز دیگر داشته باشد. || سلسله و زنجیر. || کلمه ٔ پاورقی یعنی کلمه ای که در پایین صفحه نویسند و بعین همان کلمه ای باشد که در اول
حرف رابطهلغتنامه دهخداحرف رابطه . [ ح َ ف ِ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حرف اثبات . شمس قیس گوید: و آن کلمه ٔ «است » باشد که در اواخر کلمات فایده ٔ اثبات صفت کند در موصوف ، و ربط صفات کند به موصوف ، چنانکه فلان کس آمده است و نشسته است . و از اختصاصات لغت
حروف رابطهلغتنامه دهخداحروف رابطه . [ ح ُ ف ِ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف رابطه شود.
رابطه شدنلغتنامه دهخدارابطه شدن . [ ب ِ طَ / طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میانجی شدن : اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفت درباید گذاشت و برضای سلطان به آموی رود و... و رابطه شود تا خداوند سلطان عذر من بپذیرد. (تاریخ بیهقی ).
رابطه ٔ کشطالیلغتنامه دهخدارابطه ٔ کشطالی . [ ب ِ طَ ی ِ ک َ ] (اِخ ) ناحیتی است در اسپانیا نزدیک قلعه ٔ شیور. دزی معتقد است که این رابطه همان است که آن را به اسپانیولی شیفر یا شیبر گویند. از سوی مغرب تا دریا 16 میل فاصله دارد و این رابطه جای زیبا و استوار و بلندی است
ابن رابطهلغتنامه دهخداابن رابطه . [ اِ ن ُ ب ِ طَ ] (اِخ ) نام یکی از نَقَله و مترجمین از زبانهای دیگر به زبان عرب . (ابن الندیم ).
رابطة سلسلهمراتبی،رابطة پایگانیhierarchical relationواژههای مصوب فرهنگستانرابطة بین دو مفهوم که یا از نوع رابطة عاموخاص است یا رابطة جزءوکل
رابطة توالی،رابطة پیایندیsequential relationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رابطة همایندی/ رابطة تداعی براساس توالیهای مکانی یا زمانی
رابطة مکانیspatial relationواژههای مصوب فرهنگستانرابطة پیایندی/ رابطة توالی براساس موقعیتهای مکانی اشیا
رابطه شدنلغتنامه دهخدارابطه شدن . [ ب ِ طَ / طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میانجی شدن : اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفت درباید گذاشت و برضای سلطان به آموی رود و... و رابطه شود تا خداوند سلطان عذر من بپذیرد. (تاریخ بیهقی ).
رابطه ٔ کشطالیلغتنامه دهخدارابطه ٔ کشطالی . [ ب ِ طَ ی ِ ک َ ] (اِخ ) ناحیتی است در اسپانیا نزدیک قلعه ٔ شیور. دزی معتقد است که این رابطه همان است که آن را به اسپانیولی شیفر یا شیبر گویند. از سوی مغرب تا دریا 16 میل فاصله دارد و این رابطه جای زیبا و استوار و بلندی است
حرف رابطهلغتنامه دهخداحرف رابطه . [ ح َ ف ِ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حرف اثبات . شمس قیس گوید: و آن کلمه ٔ «است » باشد که در اواخر کلمات فایده ٔ اثبات صفت کند در موصوف ، و ربط صفات کند به موصوف ، چنانکه فلان کس آمده است و نشسته است . و از اختصاصات لغت
حروف رابطهلغتنامه دهخداحروف رابطه . [ ح ُ ف ِ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف رابطه شود.
مرابطهلغتنامه دهخدامرابطه . [ م ُ ب ِ طَ / طِ ] (از ع اِمص ) مرابطة. سرحدداری . رجوع به مُرابَطَة شود. || مواظبت کردن . رجوع به مُرابَطَة شود. || در فارسی ، بایکدیگر رابطه داشتن . با هم مرتبط بودن . به یکدیگر پیوسته و مربوط بودن . ربط و پیوند داشتن با همدیگر.<b
ابن رابطهلغتنامه دهخداابن رابطه . [ اِ ن ُ ب ِ طَ ] (اِخ ) نام یکی از نَقَله و مترجمین از زبانهای دیگر به زبان عرب . (ابن الندیم ).