راجحلغتنامه دهخداراجح . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن قتادةبن ادریس بن مطاعن از امرای مکه که آن شهر را از دست عمال مصر خارج کرد و تا هنگام وفات در آنجا حکومت کرد و در زمان حکمرانی او فتنه و آشوب بسیار رخ داد و با پادشاهان مصر و یمن پیوسته در حال کشمکش و جدال بود. وفاتش در سال
راجحلغتنامه دهخداراجح . [ ج ِ ] (ع ص ) چربیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). افزون . غالب . فائق . بهتر. (آنندراج ) (غیاث ) : بمقدمات لایح و براهین واضح راجح است . (سندبادنامه ص 14). || پله ٔ ترازو که از گرانی بوقت سنجیدن زیر ماند و مرجو
رازعلغتنامه دهخدارازع . [ زِ] (اِخ ) شهری است در مغرب که دارای معدن نقره است . (الجماهر بیرونی ص 269).
پیروزهلغتنامه دهخداپیروزه . [ زَ / زِ ] (اِ) فیروزه . فیروزج . سنگی معدنی گرانبها و آسمانی رنگ که انگشتری و زینت را بکاراست . جوهری باشد کانی ، فیروزه معرب آن است . (برهان ). جوهری است که معدن آن شهر نیشابورست بخراسان و به فیروزه که معرب آن است معروف است گویند
رازحلغتنامه دهخدارازح . [ رِ ] (اِخ ) نام پدر عاصم محدثی است .(از منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به عاصم شود.
رازحلغتنامه دهخدارازح . [ زِ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای است از خولان . (منتهی الارب ). پدر قبیله ای است از خولان بن عمروبن حاف بن قضاعة که به شام فرودآمد. (از تاج العروس ).
رازحلغتنامه دهخدارازح . [ زِ ] (ع ص ) هلاک شونده از لاغری . (از اقرب الموارد). || شتر افتاده از لاغری . ج ، رُزَّح . (منتهی الارب ).
راجح آمدنلغتنامه دهخداراجح آمدن . [ ج ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چربیدن . (ناظم الاطباء). || گران گشتن . و افزون آمدن . (آنندراج ).
راجح حلیلغتنامه دهخداراجح حلی . [ ج ِ ح ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابوالوفا شرف الدین راجح بن اسماعیل الاسدی الحلی شاعر ادیب در نیمه ٔ ربیعآلاخر 570 هَ . ق . / 1418 م .در حله متولد شد و در <span class=
ارجحلغتنامه دهخداارجح . [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رجحان . راجح تر. افضل . اولی . اقدم . بهتر. خوبتر. || چربنده تر. سنگین تر. مائل تر.
راجح آمدنلغتنامه دهخداراجح آمدن . [ ج ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چربیدن . (ناظم الاطباء). || گران گشتن . و افزون آمدن . (آنندراج ).
راجح حلیلغتنامه دهخداراجح حلی . [ ج ِ ح ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابوالوفا شرف الدین راجح بن اسماعیل الاسدی الحلی شاعر ادیب در نیمه ٔ ربیعآلاخر 570 هَ . ق . / 1418 م .در حله متولد شد و در <span class=
مراجحلغتنامه دهخدامراجح . [ م َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) مراجیح . بردباران . حلماء. (از متن اللغة). || خرمابنان گرانبار. (آنندراج ). مواقیر. نخل های پربار سنگین از بار. (از متن اللغة). رجوع به مَراجیح شود.