راجهلغتنامه دهخداراجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) معروف به میرزا راجه از بزرگان راجه های هند بود. او خال شهاب الدین محمدشاه جهان که شاهجهان آباد بدو منسوب است میباشد. نصرآبادی گفته است «که دارای طبعی موزون بوده است ». نسخه ٔ دیوان راجه که در <span class="hl" dir="
راجهلغتنامه دهخداراجه . [ ج َ / ج ِ ] (هندی ، اِ) لقب کسی را که در قسمتی از هند حکومت داشته است . (از ناظم الاطباء). لقب حاکم و فرمانروای قسمتی از سرزمین هند، نظیر: راجه ٔ میسور، راجه ٔ اﷲآباد، راجه ٔ جی پور و جز آن : راجه ٔ محل «جادی
رازعلغتنامه دهخدارازع . [ زِ] (اِخ ) شهری است در مغرب که دارای معدن نقره است . (الجماهر بیرونی ص 269).
پیروزهلغتنامه دهخداپیروزه . [ زَ / زِ ] (اِ) فیروزه . فیروزج . سنگی معدنی گرانبها و آسمانی رنگ که انگشتری و زینت را بکاراست . جوهری باشد کانی ، فیروزه معرب آن است . (برهان ). جوهری است که معدن آن شهر نیشابورست بخراسان و به فیروزه که معرب آن است معروف است گویند
رازحلغتنامه دهخدارازح . [ رِ ] (اِخ ) نام پدر عاصم محدثی است .(از منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به عاصم شود.
رازحلغتنامه دهخدارازح . [ زِ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای است از خولان . (منتهی الارب ). پدر قبیله ای است از خولان بن عمروبن حاف بن قضاعة که به شام فرودآمد. (از تاج العروس ).
رازحلغتنامه دهخدارازح . [ زِ ] (ع ص ) هلاک شونده از لاغری . (از اقرب الموارد). || شتر افتاده از لاغری . ج ، رُزَّح . (منتهی الارب ).
راجه پالیاملغتنامه دهخداراجه پالیام . [ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است در هندوستان که در وادی وابپار در ایالت سریویلیپانو از ایالت تینولی در اداره ٔ مدرس قرار دارد. (ازقاموس الاعلام ترکی ).
راجه پورلغتنامه دهخداراجه پور. [ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است در هندوستان که در ساحل راست نهر جمنا در سنجاغ بانده در ایالت اﷲآباد واقع است و 733 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
راجه جنگلغتنامه دهخداراجه جنگ . [ ج َ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است در هندوستان و در 45هزارگزی جنوب لاهور واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
راجه خرالغتنامه دهخداراجه خرا. [ ج َ خ ِ ] (اِخ ) قصبه ای است که در 35هزارگزی شمال شرقی «دهولپور» در هندوستان واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
راجه کنیلالغتنامه دهخداراجه کنیلا. [ ج َ ؟ ] (اِخ ) نام یکی از فرمانروایان هند بوده است . رجوع به ص 114 مجمل التواریخ و القصص شود. مؤلف تاریخ فرشته چ بمبئی ص 6 گوید: پاندوان از خرابه به معموره آمدند و در شهر کنپالی نزول کرده بلطای
رانالغتنامه دهخدارانا. (اِ) بمعنی راجه عموماً و لقب راجه های اودیپور که ملکی است بین مالوه و اجمیر و گجرات و رانا خصوصاً. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). راجه ٔ هند. (ناظم الاطباء). || حاکم . (ناظم الاطباء). || لقب راجه ٔ چیت پور. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
راجالغتنامه دهخداراجا. (معرب ، اِ) راجاه ، راج معرب راجه یا مهرجاه لقب سلاطین غیرمسلمان هند. (النقود العربیه ص 134). راجه .مهاراجه . مهاراجا. و رجوع به راجه و مهاراجه شود.
راجه پالیاملغتنامه دهخداراجه پالیام . [ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است در هندوستان که در وادی وابپار در ایالت سریویلیپانو از ایالت تینولی در اداره ٔ مدرس قرار دارد. (ازقاموس الاعلام ترکی ).
راجه پورلغتنامه دهخداراجه پور. [ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است در هندوستان که در ساحل راست نهر جمنا در سنجاغ بانده در ایالت اﷲآباد واقع است و 733 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
راجه جنگلغتنامه دهخداراجه جنگ . [ ج َ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است در هندوستان و در 45هزارگزی جنوب لاهور واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
راجه خرالغتنامه دهخداراجه خرا. [ ج َ خ ِ ] (اِخ ) قصبه ای است که در 35هزارگزی شمال شرقی «دهولپور» در هندوستان واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
راجه کنیلالغتنامه دهخداراجه کنیلا. [ ج َ ؟ ] (اِخ ) نام یکی از فرمانروایان هند بوده است . رجوع به ص 114 مجمل التواریخ و القصص شود. مؤلف تاریخ فرشته چ بمبئی ص 6 گوید: پاندوان از خرابه به معموره آمدند و در شهر کنپالی نزول کرده بلطای
سراجهلغتنامه دهخداسراجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم .دارای 2962 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، صیفی ، پنبه ، انار، انجیر و شغل اهالی زراعت است . از آثار قدیمی خرابه هائی در <span class="hl" di
سراجهلغتنامه دهخداسراجه . [ س ِ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سلطان آباد بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار و دارای 180 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. و محصول آن میوه و شغل اهالی زراعت است . از طریق سلطان آباد میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <sp
سراجهلغتنامه دهخداسراجه . [ س ِ ج َ ] (اِخ ) نام موضعی است از مضافات قم که آنجا خربزه خوب میشود. (برهان ) (آنندراج ). دهی است از دیههای قم . (رشیدی ). سراجه 30 دیه است . (تاریخ قم ص 58). پنجم درب [ از هفت درب قم ] تلقجار که آن
سراجهلغتنامه دهخداسراجه . [ س ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) نام مرضی است که بر اسب و استر عارض شود. (آنندراج ) (برهان ).مرضی است مخصوص اسب که بدنام نیز گویند. (رشیدی ).