راحتلغتنامه دهخداراحت . [ ح َ ] (ع اِمص ) راحة. شادمانی . (منتهی الارب ). شادمانی و آسایش و سرورکه بحصول یقین حادث شود. (آنندراج ). آرام . آسایش . (غیاث اللغات ) (شعوری ). نقیض تعب . (اقرب الموارد). سبات . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل ) : شادیت باد چندان کاندر
راحتدیکشنری فارسی به انگلیسیcheap, comfortable, convenient, cozy, easy, gemütlich, handy, homelike, homey, soft, restful
راعدلغتنامه دهخداراعد. [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ابر با بانگ . (ناظم الاطباء). (آنندراج ). ابر غرنده ٔ بی باران . (آنندراج ). ابر غرنده ٔ با باران . (ناظم الاطباء).
راهتلغتنامه دهخداراهت . [ ] (اِخ ) نام رودی به هندوستان و ظاهراً از شعبه های رود گنگ . فرخی در یکی از قصاید خود که در ذکر غزوات و فتوحات سلطان محمود غزنوی در هند است بدین رود اشاره کند و گوید : بیک شبانروز از پای قلعه ٔ سربل برودراهت شد تازیان بیک هنجاربه پ
راهطلغتنامه دهخداراهط. [ هَِ ] (اِخ ) جایگاهی است در غوطه ٔ دمشق در سمت خاوری آن بعد از «موج عذراء» در کنار حمص هنگامی که از قصیر بسوی «ثنیة العقاب » بیایی ، جایگاه مذکور در طرف راست واقع شود و برخی آنرا نقعاء راهط نامیده اند:ابوکم تلاقی یوم نقعاء راهطبنی عبدشمس وهی تنفی و تقتل .
راحت آبادلغتنامه دهخداراحت آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لواسان کوچک از بخش افجه ٔ شهرستان تهران که در شش هزارگزی راه گلندوک و شش هزارگزی راه عمومی واقع است . محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 302 تن میباشد. اهالی شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از چشمه
راحتیلغتنامه دهخداراحتی . (ح َ) (حامص ) (مأخوذ از راحت عرب و یاء مصدری متداول در زبان فارسی ) آسایش . (آنندراج ).- کفش راحتی ؛ دم پایی .|| طشت متوضا. (آنندراج ). || چراغی است که پایه ها دارد وآن را چراغپایه ٔ راحتی گویند. (آنندراج ).
راحتیفرهنگ فارسی عمید۱. راحت بودن.۲. (صفت نسبی، منسوب به راحت) ویژگی آنچه در استفاده از آن، آسایش وجود دارد: لباس راحتی.۳. (اسم) نوعی مبل.۴. (اسم) = راحتالحلقوم
راحتگذرhandymaxواژههای مصوب فرهنگستانفلهبری با ظرفیت حمل 35 تا 50 هزار تن و آبخور کمتر از 12 متر که میتواند به اکثر بنادر وارد شود
راحت آبادلغتنامه دهخداراحت آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لواسان کوچک از بخش افجه ٔ شهرستان تهران که در شش هزارگزی راه گلندوک و شش هزارگزی راه عمومی واقع است . محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 302 تن میباشد. اهالی شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از چشمه
راحت افزالغتنامه دهخداراحت افزا. [ ح َ اَ ] (نف مرکب ) افزون کننده ٔ آسایش . (ناظم الاطباء). خاطرنواز. (ناظم الاطباء). آسایش بخش : خیز خاقانیا ز کوی جهان که نه بس جای راحت افزایست .خاقانی .
راحت انگیزلغتنامه دهخداراحت انگیز. [ ح َ اَ ] (نف مرکب ) شادی بخش . (آنندراج ). برانگیزنده ٔ آسایش . راحت بخش : بیا ساقی آن راحت انگیز روح بده تا صبوحی کنم در صبوح .نظامی .
راحت بارلغتنامه دهخداراحت بار. [ ح َ ] (نف مرکب ) آرام بخش . (آنندراج ) : چه روح افزا و راحت باری ای بادچه شادی بخش و غم برداری ای باد.خاقانی .
راحت باشلغتنامه دهخداراحت باش . [ ح َ ] (حامص مرکب ) آسایش . آسودگی . || (اِ مرکب ) (از راحت + باش فعل امر) خطابی که هنگام تعلیم عملیات نظامی و ورزشی سربازان را دهند تا دم زنند و اندک راحتی یابند.
خواب راحتلغتنامه دهخداخواب راحت . [ خوا / خا ب ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب آرام . خواب عافیت . خواب امن : به روی بستر گل خواب راحت نیست شبنم رانقاب از روی گلرنگی که امشب بازمی گردد.صائب (ازآنندراج ).</
ناراحتلغتنامه دهخداناراحت . [ ح َ ] (ص مرکب ) در تداول ، ناآرام . بی آرام . که آرام و مطیع نیست . آشوب طلب . فتنه انگیز. طاغی . سرکش که آشوب و بلوا به پا می کند. شرانگیز. که آرام نمی گیرد. || که در آن راحت و آسایش نیست . که در آن نمی توان راحت بود: جای ناراحت . لباس ناراحت .
استراحتفرهنگ فارسی عمیدبازایستادن از فعالیت جسمی یا فکری برای آرامش یافتن، دفع خستگی، بازیافتن نیرو، یا سلامتی.