راست کارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که کاری را به راستی و درستی انجام میدهد؛ درستکار: ◻︎ خواهی که رستگار شوی راستکار باش / تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲: ۶۸۰).۲. امین.
خلاش گنبدیraised bogواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خلاش با سطح مقطع کمعمق گنبدیشکل بهطوریکه سطح خلاش، دستکم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد
ماسهکندگیraised sandواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهای حجیم و نامنظم با ظاهر شکسته در سطح پایینی قطعۀ ریختگی که عموماً به دلیل انبساط ماسه یا کوبش ناکافی آن به وجود میآید
خیز ماهیچهraised core, mold element cutoffواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگی حجیم و بیقاعدهای که ممکن است قسمت تحتانی قطعه را بهصورت جام بپوشاند و نشاندهندۀ آن است که قسمتی از ماهیچه از جای خود جدا شده است
تعدیلفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) راست کردن ، معتدل کردن . 2 - (اِمص .) تقسیم کردن از روی عدالت . 3 - راست کار خواندن ، پارسا داشتن . 4 - کم کردن .
یمناءلغتنامه دهخدایمناء. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث ایمن . (منتهی الارب ). مؤنث ایمن . زنی که به دست راست کار کند. (ناظم الاطباء). || زن با یمن و برکت . (ناظم الاطباء).
راست معاملهلغتنامه دهخداراست معامله . [ م ُ م َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) بمعنی راست کار و امانت دار و صادق . (آنندراج ). کسی که داد و ستد وی درست و صحیح و بدون تقلب باشد. (ناظم الاطباء). کسی که با مردم براستی و درستی معامله کند. آنکه در معامله با خلق امانت و درستی را ر
راستلغتنامه دهخداراست . (ص ) مستقیم . بی انحراف . بی اعوجاج . (ناظم الاطباء). مقابل کج . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء) : راهی کو راست است بگزین ای دوست دور شو از راه بی کرانه و ترفنج . رودکی .منش باید از مرد چون سرو راست ا
راستفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کج] بیپیچوخم؛ مستقیم: خط راست.۲. [مقابلِ دروغ] آنچه درست و برحق باشد.۳. دارای رفتار درست: آدم راست و درست.۴. (سیاسی) [مجاز] محافظهکار؛ راستگرا.۵. [مقابلِ چپ] ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق، و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد.<br /
راستorthotropousواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تخمکی که در طی تکوین هیچ خمیدگی در آن ایجاد نمیشود و درنتیجه سُفت در مقابل پایۀ بند ناف قرار میگیرد
راستدیکشنری فارسی به عربیبسيط , خشبي , صادق , صحيح , عموديا , مباشرة , مزلاج , مطلق , منتصب , وخز , يمين
راستدیکشنری فارسی به انگلیسیdirect, erect, genuine, immediate, just, square, straight, straightforward, tall, true, upright, ortho-, perpendicular, plumb, sooth, truthful, unbowed, upstanding
دراستلغتنامه دهخدادراست . [ دِ س َ ] (ع مص ) دراسة. سبق دادن . (غیاث ). درس دادن . درس گرفتن . دانش آموختن . رجوع به دراسة شود. || (اِمص ) دانایی . (از آنندراج ) : درفراست چون عطارد در دراست مشتری است کآسمان را قعده و مه را جنیبش یافتم .خاق
دره راستلغتنامه دهخدادره راست . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر. واقع در 35هزارگزی جنوب شهر ملایر و 18 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ ملایر به اراک ، با 523 تن سکنه . آب آن از
دودست راستلغتنامه دهخدادودست راست . [ دُ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح نجومی ) هر کوکبی که اندر وتد وسط السماء باشد و شعاع تسدیس او و تربیعش هر دو زیر زمین افتند او را دودست راست خوانند. ذوالیمینین . (از التفهیم ص 488).
حراستلغتنامه دهخداحراست . [ ح ِس َ ] (ع مص ) نگاهبانی کردن . نگاه داشتن . (ترجمان عادل بن علی ). پاسبانی . نگاهبانی . نگهبانی . حفظ. نگاهداری . مراقبت . رقابت . پاسبانی کردن . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ). نگاهبانی کردن چیزی یا کسی را. نگه داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). صیانت کردن . محافظت کردن
حسن راستلغتنامه دهخداحسن راست . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) شرح ممزوج بر کافیه ٔ ابن حاجب دارد. (کشف الظنون ).