رامندیلغتنامه دهخدارامندی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ٔ قدیم ایران در مکالمه . (ناظم الاطباء). || لهجه ٔ مردم رامند. || نام نوایی و لحنی از موسیقی .
باهارلغتنامه دهخداباهار. (اِ) سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند. (از فرهنگ رشیدی ). روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند. (از فرهنگ جهانگیری ). نوعی از خوانندگی و گویندگی هم هست که آن را پهلوی و رامندی خوانند. (برهان قاطع) (از فرهنگ شعوری ج 1</s
شولیلغتنامه دهخداشولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به شول . || لهجه ٔ شول که مخلوطی از رامندی و شهری متداول در منطقه ٔ فارس است . (از دائرة المعارف اسلام ). نام یکی اززبانهای فارسی . (ناظم الاطباء). نوعی از رامندی و شهری باشد که مردم فارس خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
شهریلغتنامه دهخداشهری . [ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر. شهرنشین . شهرگان . مدنی . ساکن شهر. مقابل روستائی . حضری . بلدی : زبردست شد مردم ِ زیردست به کین مرد شهری به زین برنشست . فردوسی .طوطی بحدیث و قصه اندرشدبا مردم روستایی و ش