راهدانفرهنگ فارسی عمیدکسی که راهی را بلد است؛ دانندۀ راه؛ آشنا به راه؛ راهبر؛ راهنما: ◻︎ هم او راهدان هم فرس راهوار / زهی شاه مرکب زهی شهسوار (نظامی۵: ۷۵۰).
رهدانلغتنامه دهخدارهدان . [ رَ ] (نف مرکب ) راهدان . داننده و بلد راه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهدان شود.
رهدنلغتنامه دهخدارهدن . [ رَ دَ / رِ دِ / رُ دُ ] (ع ص ) مرد بددل و گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احمق . (مهذب الاسماء). || (اِ) رهدل . (ناظم الاطباء). ج ، رَهادِن . (اقرب الموارد). مرغی است به مکه مانند گنج
رهدونلغتنامه دهخدارهدون . [ رُ ] (ع اِ) نوعی گنجشک در مکه . ج ، رهادن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). به معنی های رهدن . (منتهی الارب ). رجوع به رهدن شود. || (ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
راهدانیلغتنامه دهخداراهدانی . (حامص مرکب )عمل راهدان . صفت راهدان . آشنایی براه . شناسایی بر طریق . شناخت طریق . || آشنایی براه و رسم و آداب . آگاهی داشتن از راه و رسم چیزی . دانستن راه .
رهدانلغتنامه دهخدارهدان . [ رَ ] (نف مرکب ) راهدان . داننده و بلد راه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهدان شود.
راه دانلغتنامه دهخداراه دان . (نف مرکب ) راه داننده . رهدان . آنکه بر حقیقت راه وقوف دارد. (بهار عجم ) (آنندراج ). داننده ٔ راه . (از شعوری ج 2 ورق 14) : همو راهدان هم فرس راهوارزهی شاه مرکب زهی ش
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز او به پوست است مرغ عیسی گوی
راهدانیلغتنامه دهخداراهدانی . (حامص مرکب )عمل راهدان . صفت راهدان . آشنایی براه . شناسایی بر طریق . شناخت طریق . || آشنایی براه و رسم و آداب . آگاهی داشتن از راه و رسم چیزی . دانستن راه .