راهوارلغتنامه دهخداراهوار. (ص مرکب ، اِ مرکب )رهوار. فراخ و نرم رو. فراخ و نرم پوی : کجات آنهمه راهوار اشتران عماری زرین و فرمانبران . فردوسی .برمیان شان حلقه ٔ بند کمر از شمس زرزیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار. <p class="a
رهوارلغتنامه دهخدارهوار. [ رَهَْ ] (ص مرکب ) مرکب رونده ٔ فراخ گام و خوش راه و نجیب . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : یکی اسب رهوار زیر اندرش لگامی بزرآژده بر سرش . فردوسی .نیکخوی را به ره عمر درزیر خرد مرکب رهوار کن . <p cla
راهوارهلغتنامه دهخداراهواره .[ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. (ناظم الاطباء). ارمغان و راه آورد. (از برهان ). ارمغان و هدیه که از سفر برای دوستان آرند. (رشیدی ) (آنندراج ) (بهار عجم ) (از انجمن آرا) : دست تهی
راهواریلغتنامه دهخداراهواری . (حامص مرکب ) عمل راهوار. فراخ گامی و تندوتیزی . (ناظم الاطباء) : نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ به راهواری بیرون برم همی لنگی . اثیرالدین اخسیکتی .بود با راهواریش همه لنگ با چنان پی فراخیی همه تنگ . <
راهوارهلغتنامه دهخداراهواره .[ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. (ناظم الاطباء). ارمغان و راه آورد. (از برهان ). ارمغان و هدیه که از سفر برای دوستان آرند. (رشیدی ) (آنندراج ) (بهار عجم ) (از انجمن آرا) : دست تهی
راهواریلغتنامه دهخداراهواری . (حامص مرکب ) عمل راهوار. فراخ گامی و تندوتیزی . (ناظم الاطباء) : نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ به راهواری بیرون برم همی لنگی . اثیرالدین اخسیکتی .بود با راهواریش همه لنگ با چنان پی فراخیی همه تنگ . <