راوقفرهنگ فارسی عمید۱. ظرفی که در آن شراب را صاف میکردند؛ پالونه؛ راوک.۲. جام شراب؛ قدح.۳. [مجاز] شراب زلال و بیدُرد.۴. (صفت) [مجاز] زلال.
راوقلغتنامه دهخداراوق . [ وَ ] (معرب ، اِ) راوک . راووق . پالونه . پاتیله . خنور.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مأخوذ از پارسی «راوک ». (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). پالونه ٔ شراب یعنی جامه و غیره که بآن شراب صاف کنند. (از صراح اللغة) (از رشیدی ) (غیاث اللغات ). پالونه . (ت
راوکلغتنامه دهخداراوک . [ وَ ] (اِخ ) دهیست از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان ، واقع در 17هزارگزی شمال خاوری لنده مرکز دهستان و 62هزارگزی شمال راه اهواز- بهبهان . این ده در کوهستان قرار گرفته و هوای آن معتدل
راوکلغتنامه دهخداراوک . [ وَ ] (ص ) راوق . راووق . صاف و لطیف و پالوده ٔ هر چیز باشد و معرب آن راوق است . (برهان ). صافی و پالوده ٔ شراب و عسل وغیره که معرب آن راوق است . (از شعوری ج 2 ورق 9). صاف که بتازی راوق گویند، و بعضی
راوغلغتنامه دهخداراوغ . [ وِ ] (ع ص ) از رَوغ . فریبنده و حیله گر. (از منتخب اللغات ) (از غیاث اللغات ).
راوق گریلغتنامه دهخداراوق گری . [وَ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل راوق گر. صافی گری . عمل صاف کننده . عمل تصفیه کننده . عمل پالاینده . عمل پالایشگر. داروسازی . || عمل تصفیه . پالایش : سوم بخش از آن آب راوق پذیرکه هستش ز راوق گری ناگزیز.نظامی .<br
راوق صیدنانیلغتنامه دهخداراوق صیدنانی . [ وَ ق ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن حسن حاسب منجم صیدنانی . او راست : کتاب الصیدنه . (از الفهرست ابن ندیم ). و ظاهراً لقب راوق نیز بمعنی تصفیه کننده و داروگر باشد.
راوق گرلغتنامه دهخداراوق گر. [ وَ گ َ ] (ص مرکب ) پالایشگر. پالاینده . تصفیه کننده . صافی گر. || داروگر. و نام راوق صیدنانی از آن است .
راوق کردنلغتنامه دهخداراوق کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صاف کردن . پالودن . تصفیه . صاف کردن شراب بوسیله ٔ پالونه : مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا بمن راوق کند مژگان می پالای من . خاقانی .گرچه صهبا را به بید سوخته راوق کنند<b
راوکلغتنامه دهخداراوک . [ وَ ] (ص ) راوق . راووق . صاف و لطیف و پالوده ٔ هر چیز باشد و معرب آن راوق است . (برهان ). صافی و پالوده ٔ شراب و عسل وغیره که معرب آن راوق است . (از شعوری ج 2 ورق 9). صاف که بتازی راوق گویند، و بعضی
راووقلغتنامه دهخداراووق . (ع اِ) راوق . پالونه . (از شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (مهذب الاسماء). منیری در شرفنامه ذیل «راوق » گوید: «این کلمه عربیست و تلفظ آن راووق است و بمعنی صافی است یعنی آنچه بوسیله ٔ آن مایعات را تمیز و صاف کنند». مِصفات . (یادداشت مؤلف ). || شراب صافی :</s
راوکفرهنگ نامها(تلفظ: rāvak) (به مجاز) راوق ، صافی ، پالونه ، جام شراب ؛ (به مجاز) شراب صاف و زلال و (به مجاز) صاف ، زلال .
ربیعیلغتنامه دهخداربیعی .[ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به ربیع. بهاری : پالوده ٔ راوق ربیعی خاک قدم تو از مطیعی . نظامی .- قصیده ٔ ربیعی ؛ قصیده ای که در آن وصف بهار کنند. بهاریه .
راوق گریلغتنامه دهخداراوق گری . [وَ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل راوق گر. صافی گری . عمل صاف کننده . عمل تصفیه کننده . عمل پالاینده . عمل پالایشگر. داروسازی . || عمل تصفیه . پالایش : سوم بخش از آن آب راوق پذیرکه هستش ز راوق گری ناگزیز.نظامی .<br
راوق صیدنانیلغتنامه دهخداراوق صیدنانی . [ وَ ق ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن حسن حاسب منجم صیدنانی . او راست : کتاب الصیدنه . (از الفهرست ابن ندیم ). و ظاهراً لقب راوق نیز بمعنی تصفیه کننده و داروگر باشد.
راوق گرلغتنامه دهخداراوق گر. [ وَ گ َ ] (ص مرکب ) پالایشگر. پالاینده . تصفیه کننده . صافی گر. || داروگر. و نام راوق صیدنانی از آن است .
راوق کردنلغتنامه دهخداراوق کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صاف کردن . پالودن . تصفیه . صاف کردن شراب بوسیله ٔ پالونه : مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا بمن راوق کند مژگان می پالای من . خاقانی .گرچه صهبا را به بید سوخته راوق کنند<b
مراوقلغتنامه دهخدامراوق . [ م ُ وِ ] (ع ص ) هم رواق . گویند: هو مراوقی ؛ یعنی رواق او مقابل رواق من است . (منتهی الارب ). نعت است از مراوقة. رجوع به مراوقة شود.