راویهفرهنگ فارسی عمید۱. نقلکنندۀ سخن و خبر از کسی؛ راوی.۲. (اسم) توشهدان.۳. (اسم) مشک یا دلو بزرگ آبکشی.
راویهفرهنگ فارسی معین(یَ یا یِ) [ ع . راویة ] (اِ.) 1 - مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند. 2 - چارپایی که مشک آب را بر آن بار کنند.
راویةلغتنامه دهخداراویة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث راوی . رجوع به راوی شود. || توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف آب از چرم . (از غیاث اللغات ). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک محاذی سر حیوان و از آنجا خا
راویةلغتنامه دهخداراویة. [ ی َ ] (اِخ ) جایگاهی است در غوطه ٔ دمشق که قبر ام کلثوم و مدرک بن زیاد فزاری صحابی در آن است . و زیاد نخستین مسلمانی است که در این دیه بخاک سپرده شده است . (از معجم البلدان ).
راویةلغتنامه دهخداراویة. [ ی َ ] (اِخ ) حمادبن ابی لیلی شاپوربن مبارک بنی عبیدة دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل ، و معروف به راویة. رجوع به حمادبن میسرةبن المبارک در این لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1ص 252 و الاعلام زرکلی
راوچهلغتنامه دهخداراوچه . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) نوعی از انگور. (از برهان ) (آنندراج ) (ازانجمن آرا): قَشَم ؛ غوره ٔ سپید و راوچه و جز آن که شیرین میشود و پیش از رسیدن خورند و بدان مزه گیرند.(منتهی الارب ). || در تداول گناباد خراسان تلفظ کلمه «روچه » است و بر انگور
راویه کشلغتنامه دهخداراویه کش . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) اشتر یا ستوری که مشک و خیک آب را حمل کند. مشک کش : و مصر و قاهره را گویند پنجاه هزار شتر راویه کش است که سقایان آب کشند و سقایان که آب بر
راویه کشیلغتنامه دهخداراویه کشی . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل راویه کش . بردن مشک و خیک آب . حمل راویه که مشک و ظرف آب باشد از چرم . رجوع به راویه شود.
حماد راویهلغتنامه دهخداحماد راویه . [ ح َم ْ ما ی َ ] (اِخ ) ابن میسرة الشیبانی ، مکنی به ابوالقاسم . یکی از مشاهیر ادبا بود و بسیاری از اشعار عرب را از بر میدانست و از این رو بلقب راویه شهرت یافت . در عصر اموی و عباسی میزیسته و در 165 هَ . ق . درگذشت . صاحب معجم ا
درقعلغتنامه دهخدادرقع. [ دُ ق َ ] (ع ص ، اِ) شتر آبکش . (منتهی الارب ). «راویه » از آب . (از اقرب الموارد). راویه کش .
راویه کشلغتنامه دهخداراویه کش . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) اشتر یا ستوری که مشک و خیک آب را حمل کند. مشک کش : و مصر و قاهره را گویند پنجاه هزار شتر راویه کش است که سقایان آب کشند و سقایان که آب بر
راویه کشیلغتنامه دهخداراویه کشی . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل راویه کش . بردن مشک و خیک آب . حمل راویه که مشک و ظرف آب باشد از چرم . رجوع به راویه شود.
حماد راویهلغتنامه دهخداحماد راویه . [ ح َم ْ ما ی َ ] (اِخ ) ابن میسرة الشیبانی ، مکنی به ابوالقاسم . یکی از مشاهیر ادبا بود و بسیاری از اشعار عرب را از بر میدانست و از این رو بلقب راویه شهرت یافت . در عصر اموی و عباسی میزیسته و در 165 هَ . ق . درگذشت . صاحب معجم ا
خسراویهلغتنامه دهخداخسراویه . [ خ ُ وی ی َ ] (اِخ ) قریة من قرای ̍ واسطه . (از معجم البلدان یاقوت ).
کبراویهلغتنامه دهخداکبراویه . [ ک ُ وی ی َ ] (اِخ ) نام سلسله ای از صوفیه منسوب به شیخ نجم الدین عمربن احمد خوارزمی .کبرویه . رجوع به کبرویه و شیخ نجم الدین کبری شود.
کراویهلغتنامه دهخداکراویه . [ ک َ ی َ / ی ِ ] (اِ) کراویا. (از برهان ) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به کراویا شود.