راکلغتنامه دهخداراک . (اِ) کاسه . (آنندراج ) (انجمن آراء) (فرهنگ رشیدی ) (مؤید الفضلاء) (از شعوری ج 2 ورق 8). کاسه ٔ آبخوری . (برهان ) (ناظم الاطباء). کاسه که به تازیش جفنه خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). کاسه ٔ چوبین را هم گفت
راکلغتنامه دهخداراک . (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان تنگ گزی بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
راق راقلغتنامه دهخداراق راق . (اِ مرکب ) بازیی است که اطفال کنند و آن چنان باشد که اطفال همگی یک صف بندند مانند صف جماعت ، و دوش بدوش ایستند که فاصله نداشته باشند و هر دو دست را از عقب انگشتها بهم گذارند و کاسه مانند گیرند، یکی از ایشان که بزرگ و سالار است انگشتری یا ریگی یا چیز کوچکی دیگر در دس
باربند صندوق عقبboot rack, trunk rackواژههای مصوب فرهنگستانباربندی که بهوسیلۀ تسمهای به صندوق عقب خودرو متصل میشود و برای حمل دوچرخه یا وسایل دیگر از آن استفاده میکنند
جاچمدانیluggage rack, baggage rackواژههای مصوب فرهنگستانرف یا محفظهای معمولاً در بالای سر مسافران در وسایل نقلیه، مانند قطار و اتوبوس و هواپیما برای قراردادن بار و وسایل دستی آنها
راکالغتنامه دهخداراکا. (اِخ ) شهری است در سوریه در کنار فرات که در حدود 8000 تن جمعیت دارد. و در جنب شهرهای قدیمی نیکوفوریون و کالینیکون و کونستانتینوپولیس واقع شده است . و در آغاز قرن نهم م . پایتخت هارون الرشید خلیفه بوده است .
راکارهلغتنامه دهخداراکاره . [ رَ / رِ ] (ص ) زن فاحشه و بدکاره . (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ورق 14) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات ) (انجمن آراء). زن روسپی . (ناظم الاطباء) :</
راکانلغتنامه دهخداراکان . (اِخ ) شاعر فرانسوی که در اوبینه راکان در سال 1589 م . متولد شد و در 1670 م . درگذشت . او نویسنده ٔ کتاب برژری ها می باشد که تحت تأثیر ادبیات ایتالیایی نوشته شده است .
راکانلغتنامه دهخداراکان . (اِخ ) نام محلی در کنار راه قزوین و همدان میان داکان و سیف آباد، در 197هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
راکونیکلغتنامه دهخداراکونیک . [ ک ُوْ ] (اِخ ) قصبه ای است در ایالت پراگ چکسلواکی و 50هزارمتری باختری پراگ و در کرانه ٔ رودی بهمین نام که بر طبق آمار سال 1930 م . جمعیت آن 11073 تن میباشد. این ق
راکالغتنامه دهخداراکا. (اِخ ) شهری است در سوریه در کنار فرات که در حدود 8000 تن جمعیت دارد. و در جنب شهرهای قدیمی نیکوفوریون و کالینیکون و کونستانتینوپولیس واقع شده است . و در آغاز قرن نهم م . پایتخت هارون الرشید خلیفه بوده است .
راکارهلغتنامه دهخداراکاره . [ رَ / رِ ] (ص ) زن فاحشه و بدکاره . (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ورق 14) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات ) (انجمن آراء). زن روسپی . (ناظم الاطباء) :</
راک اند رللغتنامه دهخداراک اند رل . [ اَ رُ ] (انگلیسی ، اِ مرکب ) در انگلیسی «راک » به معنی جنباندن و «اند» بمعنی «و» و «رُل » بمعنی چرخاندن است که معنی کلی ترکیب «جنباندن و چرخاندن » می شود. و در اصطلاح رقص ، نوعی از رقص فرنگی است .
راک درهلغتنامه دهخداراک دره . [ دَرْ رَ / رِ ] (اِخ ) نام دهی است از نواحی ده دشت کوه کیلویه . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
راک عبدالغتنامه دهخداراک عبدا. [ ع َ دُل ْ لا ه ] (اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) نام نوایی است در دستگاه ماهور. رجوع به مجمعالادوار هدایت نوبت سوم ص 85 و نیز رجوع به راک شود.
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دَ ک ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است به معنی امر، یعنی «أدرک » و درک کن ، کاف آن بسبب اجتماع ساکنین مکسور شده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دِ ] (اِخ ) نام کوهی به دوفرسنگی شیراز و در آنجا انبارهای برف ساخته اند. به زمستان بر او برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز بر آن است . و در بهار سیلاب این کوه بر ظاهر شهر شیراز می گذرد و به بحیره ٔ ماهلویه می رود. (از نزهة القلوب حمداﷲ مستو
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دَ] (اِخ ) نام اصلی و فارسی شهر دورق ، که در خوزستان بود. (از دائرة المعارف فارسی ). رجوع به دورق شود.
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دَرْ را ] (ع ص ) نیک دریابنده . (منتهی الارب ) (دهار).درک کننده آنچه را میخواهد. (از اقرب الموارد). کثیرالادراک . که زود دریابد. که آسان دریابد : عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار. ناصرخسرو.عقل پاک آن و نفس در
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دِ ] (ع ص ) متلاحق و پیوسته : سیر دراک ؛ سیر و حرکت متصل و پی درپی . (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام سگی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).