مستشارفرهنگ فارسی معین(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - طرف مشورت ، رایزن . 2 - متخصصی که از کشورهای خارج برای اصلاح وزارتخانه یا اداره ای استخدام کنند. ؛ ~ سفارت رای زن سفارت .
ناپاک زنلغتنامه دهخداناپاک زن .[ زَ ] (اِ مرکب ) زن ناپاک . زن بدکاره : نشان بداندیش ناپاک زن بگفتند با شاه و با انجمن . فردوسی .بدو گفت از این کار ناپاک زن هشیوار با من یکی رای زن .فردوسی .
هشیوارلغتنامه دهخداهشیوار. [ هَُ شی ] (ص مرکب ) خردمند و عاقل و هشیار. (برهان ) : تهمتن چنین گفت کای بخردان هشیوار و بیداردل موبدان .فردوسی .به قیدافه گوی ای هشیوار زن جهاندار و بینادل و رای زن . فردوسی .</p
پرآوازهلغتنامه دهخداپرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ تازه داشت که شهر
جهانجویلغتنامه دهخداجهانجوی . [ ج َ ] (نف مرکب ) جهانجو : جهانجوی اگر کشته گردد بنام به از زنده دشمن بدو شادکام . فردوسی .ز هر شهر فرزانه و رای زن بنزد جهانجوی گشت انجمن . فردوسی .جهانجوی کیخسرو تاجور