رایةلغتنامه دهخدارایة. [ ی َ ] (اِخ ) محله ای است در فسطاط مصر، و در وسط آن مسجد عمروبن عاص قرار دارد. (از معجم البلدان ).
رایةلغتنامه دهخدارایة. [ ی َ] (ع مص ) رایت . رؤیت . رأی . دیدن . || دانستن . (منتهی الارب ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
رأیةلغتنامه دهخدارأیة. [ رَءْ ی َ ] (ع اِ) رایت . علم . (از ناظم الاطباء). علم و بقولی نشانه ای که برای دیدن برپا کنند تا مردم ببینند و گویا اصل رایت است که الف را به همزه بدل کرده اند. (از اقرب الموارد). رجوع به رایت شود.- رایةالاخفاق ؛ علم نیازمندی . (ناظم الاط
رأیةلغتنامه دهخدارأیة. [ رَءْ ی َ ] (ع مص ) رأی . رؤیة. رآءة. رؤیان . دیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
رايةدیکشنری عربی به فارسیپرچم , بيرق , نشان , علا مت , علم , درفش , پرچم دار , ناوبان دوم , اشاره , دسته , گروه , سربازي که حامل پرچم است رنگ ابي کمرنگ
رایةالقلزملغتنامه دهخدارایةالقلزم . [ ی َ تُل ْ ق ُ زُ ] (اِخ ) دیهی است از دیه های مصر و آن عشایرنشین است . (از معجم البلدان ).
ذات رایةلغتنامه دهخداذات رایة. [ ت ُ ی َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) هر زن بدکاره به جاهلیت که بر بام خانه علم افراشتی تا مردان بدان نشان بقضای وطر بدانجا شدندی . ج ، ذوات رایات .
رایةالقلزملغتنامه دهخدارایةالقلزم . [ ی َ تُل ْ ق ُ زُ ] (اِخ ) دیهی است از دیه های مصر و آن عشایرنشین است . (از معجم البلدان ).
درایةلغتنامه دهخدادرایة. [ دِ ی َ ] (ع مص ) دانستن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). دانستن چیزی را، یا دانستن به نوعی از حیله . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دری . دریة. دریان . || درایت . درایه . علم به چیزی ، وگویند علم به چیزی با تکلف و حیله . (از اقرب الموارد). دانش .
زرایةلغتنامه دهخدازرایة. [ زِی َ ] (ع مص ) عیب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عتاب نمودن و خشم گرفتن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سرایةلغتنامه دهخداسرایة. [ س ِ ی َ ] (ع مص ) به شب رفتن . (منتهی الارب ) (دهار) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || تأثیر و اثر کردن چیزی . (آنندراج ). || درگذشتن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ذات الرایةلغتنامه دهخداذات الرایة. [ تُرْ را ی َ ] (اِخ ) زنی می فروش که بر در خانه ٔ خویش رایت یا رایتها افراشته بود نشانه ٔ می فروشی خویش را. و او را ذات الرایات نیز نامند. (المرصع).
ذات رایةلغتنامه دهخداذات رایة. [ ت ُ ی َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) هر زن بدکاره به جاهلیت که بر بام خانه علم افراشتی تا مردان بدان نشان بقضای وطر بدانجا شدندی . ج ، ذوات رایات .