ربلغتنامه دهخدارب . [ رَ ] (از ع ، اِ) لغتی است در رَب ّ که گاهی مخفف آید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). لغتی است در رب که از نامهای خداوند تبارک و تعالی باشد. (ناظم الاطباء). در فارسی نیز معمولاً مخفف آید مگر درمقام عطف و اضافه و بندرت شعر و جز آن :</span
ربلغتنامه دهخدارب . [ رَب ْ ب ِ ] (ع منادا، صوت ) مخفف ربی . خدای من : و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تُحْی ِ الموتی قال او لم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی . (قرآن 260/2)، و چون گفت ابراهیم بپروردگار من بنمای بمن چگونه زنده میگردانی
ربلغتنامه دهخدارب . [ رَب ب ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . (ازاقرب الموارد) (از آنندراج ) (دهار) (از مجمل اللغة).پروردگار و خداوند و هو اسم من اسماء اﷲ تعالی و لایطلق باللام لغیر اﷲ و لایقال لغیره الا باضافة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (صراح اللغة). یکی از نامهای باری عزّوجل . (لغت محلی
چرب چربلغتنامه دهخداچرب چرب . [ چ َ چ َ ] (ق مرکب ) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده ،بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .رودکی .
رب و رب ندانستنلغتنامه دهخدارب و رب ندانستن . [ رَب ْ ب ُ رُ ن َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) چیزی نفهمیدن . بسیار ساده دل و گول بودن . کسی را گویند رب و رب نمیداند که از درک ساده ترین مطالب هم ناتوان باشد : من رب و رب ندانم از دسته ٔ شاهویردیانم .<p class="
ربیعبن ربیعةلغتنامه دهخداربیعبن ربیعة. [ رَ ع ِ ن ِ رَ ع َ ] (اِخ ) ابن رفیع سامی . رجوع به ربیعةبن رفیع شود.
ربیعبن ربیعةلغتنامه دهخداربیعبن ربیعة. [ رَ ع ِ ن ِ رَ ع َ ] (اِخ ) ابن عوف بن قنان بن انف الناقة تمیمی ، مکنی به ابویزید و معروف به مخبل سعدی . شاعر نامی است . ابن درید نام وی را ربیعةبن کعب آورده و ربیعةبن مالک و ربیعةبن عوف هم نامیده شده است . ابوالفرج اصفهانی او را در شمار گویندگان نامی یاد کرده
ربیعبن ربیعةلغتنامه دهخداربیعبن ربیعة. [ رَ ع ِ ن ِ رَ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن عدی بن ذئب ، معروف به سطیح الکاهن . از بنی مازن و از طایفه ٔ اَزْد بود. از کاهنان غسانی دوران جاهلیت بشمار میرود و عرب او را به حکمیت می پذیرفتندچنانکه عبدالمطلب بن هاشم با همه ٔ بزرگی مقامش در اختلاف که درباره ٔ آب طائف
ربیع گرگانیلغتنامه دهخداربیع گرگانی . [ رَ ع ِ گ ُ ] (اِخ ) یا ربیع گرگانی مازندرانی . شاعر است و دیوان وی در کتابخانه ٔ مَلِک (به شماره ٔ 6412) موجود است و تمام شعرهای وی درباره ٔ مدح مظفرالدینشاه ولیعهد و حکام عصر او میباشد. دیوان ربیع در حدود سه هزار بیت شعر دارد
ربیعلغتنامه دهخداربیع. [ رَ ] (اِخ ) از عشایر شرقی اردن واقع در لواء واسط. (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعلغتنامه دهخداربیع. [ رَ ] (اِخ ) فرعی است از دو تیره از قبیله ٔ بنی سعد که سرزمین آنان جزو طایف بشمار است و در جنوب شرقی آن قرار دارد. (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعلغتنامه دهخداربیع. [ رَ ] (اِخ ) قبیله ای از عرب . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم نماند یک تن از آن قوم چون ربیع و مضر. عنصری .دل پدر ز پسر گاهگاه سیر شوددلش همی نشود سیر از ربیع و مضر. <p class
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 6هزارگزی خاور باغ ملک و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه . آب آن از رودخانه ٔ ابوالعباس و راه آن مالرو
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) موضعی است به نهاوند. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || دهی است به یمن که گویا در ذی مار باشد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). || موضعی است در بغداد. (از معجم البلدان ).
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) بمناسبت دروازه ٔ شهر، محله و نواحی داخل شهر در مجاورت هر دروازه بنام همان دروازه نامیده شده است ، چنانکه درب ری ، درب قزوین ، که نام محله ای است مجاور دروازه ای که از آن بسوی ری رونداز قزوین ، و مرادف کلمه ٔ باب ... است .- درب الآجُرّ<
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری ایذه و در کنار راه مالرو ده بندان به پس قلعه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).<b